سلام رفته بودم مترو برگشتن ها بود مسیر شلوغ بود بنده خدایک پیرزنی چشم های سبزی هم داشت با دوتا عروسش ونوه اش اومده بودن مترو چون مسیر شلوغ بود زیاد جای خلوت نبود تقریبا روبه روی من6/7نفری ایستاده بودیم ولی صدا به صدا میرسید این بنده خدا پیرزن ازوقتی که نشست هی به نوه رو پاش گفت به زن عمو بگو بیاد بشینه بگو زن عمو بیابشین یعنی خودش پاشه دختره داد میزد زن عمو بیا بیا یک چند ثانیه ای پیرزن دید جواب نمیدن باز خودش گفت ناهید ناهید بیابشین از اخر بچه پاشد بدوبدو ازجلوی من رفت مانتو مامانش کشید گفت مادرجان میگه بیا بشین یعنی هم به اون عروسش گفت هم به عروس دیگه اش که مامان دختر بچه میشد مطمعنم می شنیدن چون چند باری هم بچه گفت هم خود بنده خدا هی داد زد از اخر زن عمو گفت بشین نمیخاد،دیگه دختر بچه هم نیومد جای مادرجانش باز بنده خدا نگران بود گفت ناهید بگو اسم دخترش یادم نیست بیاد روی پام اونم گفت خودش نمیاد من میگم دیگه بنده خدا رفت تو خودش ال مسیر مقصدم هیچی نگفت عروس هام باهم حرف میزدن زودترم پیاده شدن هم نگفتن جا نمونی
مادرشوهرهای خوبی هم هستن ،بنده خدا با چشم های سبزش چقدرهی به نوه اش گفت بگو زن عمو بیاد،ناهید بیا بشین.اگرم بد بود حداقل اینهمه صداشون زد ونوه اش صدا شون زد یکبارمیگفتن نه ولی مطمعنم شنیدن چون چند نفری پشت اون ها بودن وقتی همون اول میگفت زن عمو بیابشین برگشتن نگاه دختر بچه کردن