اول خودم میگم من با دوستام رفته بودیم طبیعت گردی ک شوهرم هم با دوستاش بود بعد دوستم بهشون تعارف کرد بیاین چایی بخورین اومدن نشستیم دور هم چایی خوردیم ک دوستم با دوست شوهرم دوست شد بعد ک چند دفه رفتن بیرون منو هم میبردن من ک اصلا تو فاز اینکه با شوهرم دوست شم نبودم بعدش چن دفه رفتیم بیرون از دوستم شمارمو گرفتوووو شروع شد الانم دی میشه ۳ سال ک شوهرمه
تو مجازی.
منم تو اموزشگاه رانندگی اشناشدیم من کاربر کامپیوتر بودم شوهرم هم اومده بود گواهینامه بگیره الان ۶سال میگذره
تو یاهومسنجر کلی چت دعواگونه و کل کل.بعد اتفاقی همو دیدیم و عاشق شدیم و ۳سال جنگیدیم واسه باهم بودن و الان ۱۰ ساله که ازدواج کردیم
مال من سنتى بود اومد خواستگاريم منم عاشقش شدم از بس ماهه الان شيش سال گذشت ازش😍😍
فامیلمون بود ولی اصلا محلش نمیداام چون دوسال ازم بزرگتر بود و فکدمیکردم هنو عقلش کمه البته ازشم بدم میومد
یه روز با خودم فک کردم اینم مورد بدی نمیتونه باشه ک فرداش اومدن خاستگاری 😑😐😑😐هنو نزاشتن من رویا پردازی کنم دربارش
خونه ی عمه م دیدمش
ما الان هر چند وقت میریم جایی ک دفه اول دیدیم هموو میریم یکم یاد خاطرات البته همیشه بعدش بحث سر این میشه ک کی مخ کیو زد ب نتیجه ام نمیرسیم 😅😅😅😅
تو خلا
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
10 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
