اول خودم میگم من با دوستام رفته بودیم طبیعت گردی ک شوهرم هم با دوستاش بود بعد دوستم بهشون تعارف کرد بیاین چایی بخورین اومدن نشستیم دور هم چایی خوردیم ک دوستم با دوست شوهرم دوست شد بعد ک چند دفه رفتن بیرون منو هم میبردن من ک اصلا تو فاز اینکه با شوهرم دوست شم نبودم بعدش چن دفه رفتیم بیرون از دوستم شمارمو گرفتوووو شروع شد الانم دی میشه ۳ سال ک شوهرمه
مال من سنتى بود اومد خواستگاريم منم عاشقش شدم از بس ماهه الان شيش سال گذشت ازش😍😍
گرنگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد😍😍میشه واسه سلامتی کوچولوم یه صلوات بفرستی😍😍خدا ازم گرفتش بعد چهارسال انتظار واسه ارامش دلم دعا کنید😔امیدم از خدا قطع نشده منتظر اتفاقای خوبم🙏 دخترم ارامش زندگیم خدایا شکرت😍