ولی چون با عشق ازدواج کردیم؛و این عشق تو این چهارسال بیشترم شده؛هیچوخت هیچ بی احترامی ب هم نکردیم؛تا حالا قهر نکردیم؛بحثهای کوچیک داشتیم؛ولی با حرف زدن حل شدن
از من بعیدبود؛اما......عاشقت شدم ❤از تو بعید نیست.......جهان عاشقت شود....♡S♡
پای مادرتان را ببوسید،آنقدر که به گریه بیفتد.از گریه ی او شماهم به گریه می افتید.آنجاست که کارتان روی غلتک می افتد و درهایی که به روی خود بسته اید را خدا باز میکند.
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
تودوروریام ازدواجی ک بابادل خودم باشه ندیدم بنظرم زندگی مشترک بایدپرازعشق واعتماددوستی بین دونفرباشه ک من این صمیمیت روندیدم دور ورم وهمش یه جورتظاهره...دورورم کسی نیس ک باعشق ازدواج کرده باشه
پدربزرگ و مادربزرگم. تا زمانی که مادرجون کنار دستش نمی نشست، آقا جون به غذا لب نمی زد، همیشه ایام خونه تکونی به مادربزرگم می گفت شما فقط بشین دستور بده، من خودم همه کارها رو انجام می دم. زمانی هم که پدربزرگم آلزایمر گرفته بود هیچ کس رو جز همسرش نمی شناخت.
گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هربشر/ هر که گرگش را دراندازد به خاک/رفته رفته می شود انسان پاک/هرکه با گرگش مدارا می کند/خلق و خوی گرگ پیدا می کند/هر که از گرگش خورد دائم شکست/گرچه انسان می نماید، گرگ هست
گفت دانایی که گرگی خیره سر/هست پنهان در نهاد هربشر/ هر که گرگش را دراندازد به خاک/رفته رفته می شود انسان پاک/هرکه با گرگش مدارا می کند/خلق و خوی گرگ پیدا می کند/هر که از گرگش خورد دائم شکست/گرچه انسان می نماید، گرگ هست