بچه ها حالم خیلی بده دست و پام سست شده توان ایستادن ندارم
من این چندروز ازمون دارم باید ارامش داشته باشم سرنوشتم بهش وابسته است
شوهرم ادم راحتیه با همدانشگاهی های دخترش رفیقه .تقریبا دو ساعت پیش دیدم بلند شده خونه رو مرتب کنه در صورتی که هیچوقت کار خونه نمیکنه.لباساشو عوض کرد ادکلن زد موهاشو شونه کرد رفت دوش گرفت فهمیدم قراره مهمان بیاره خلاصه چندبار پرسیدیم قراره کسی بیاد با داد و بیداد و عصبانیت گفت نه تو شک داری به من هیچکس نمیاد. مگه من نمیتونم به خودم برسم (درصورتی که تو خونه به خودش نمیرسه) چند دقیقه بعد درحال خوندن جزوه هام بودم که زنگو زدن منم لباسم بشدت نامناسب شروع کردم داد وبیداد که تو چرا انقدر دروغگویی چرا نگفتی مهمون میاد و ... خون بپا کردم شوهرمم یه فرشینه برداشت برد پهن کرد تو حیاط درو باز کرد دختره تو دانشگاهش بود گفت میخوایم تحقیق بنویسیم و اینا. منم داد و بیداد کردم که تو خونه رو کردی کاروانسرا شعور نداری من ازمون دارم باید خونه اروم باشه و اینا ،دختره هم قطعا شنید چون با داد گفتم ولی توجهی نکردن شوهرم بساط پذیرایی رو برد تو حیاط خلاصه دوساعتی نشستن.
درهال ما ضد سرقته بعد چشمی داره منم از توی چشمی نگاه کردم شوهرم داشت گردن.... خودتون تا تهشو بگیرید دیگه
بچه ها دلم خونه میدونم خیانت میکنه دوست دختر داره ولی دیدنش خیلی دردناک بود انقدر گریه کردم چشمام کور شدن😭 الانم دختره رفت شوهرم اومد رفت تو اتاق با حالت قهر درو بهم کوبید
بچه ها من هیچکسو ندارم باکی دردودل کنم خودمو خالی کنم مادرم براش مهم نیست میگه مجبوری بسازی بابام ادم عصبیه بفهمه شوهرمو میکشه خودشو بدبخت میکنه خواهر برادر ندارم رفیقم ندارم شهر غریب
شوهرم طلاقم نمیده میگه بری طلاق بگیری اول توروبعد خودمو میکشم یبار دادخواست طلاق دادم . خونه پدرم بودم شوهرم نصف شب اومد بنزین ریخت که اتیشمون بزنه همسایه ها فهمیدن مانع شدن شوهرم خیلی رد میده نمیتونم طلاق بگیرم هیچکسو ندارم توروخدا ارومم کنید