ساعت ۹ بابام رفته بود نمیدونم چجوری شماره بابای دایانو پیدا کرده بود زنگ زده بود که به بچتون بگید دست از سر دختر من برداره دختر من نامزد داره 😢خودمو بکشم یا زوده هنوز این چه وضعیتیه یعنی من ادم نیستم توی دنیا هرچی اون بگه درسته هنوز نباید برای خودم تصمیم بگیرم بخدا خسته شدم هر حرفی اون زده قبول کردم دلیلی نمیشه بخاطر حرف های اون دیگه زندگیمو داغون کنم
الام تو شرایطی نیستی که تصمیم ازدواج بگیری. به نظرم بحث دایان رو تموم کن.تا بیشتر از این پدرت حساس ...
یه هفته است خونه نرفتم قهر کردم من بدبخت داشتم درسمو میخوندم یهو اومد گفت خاستگار داری پسر فلانی قبول میکنی حتما ون من بهت میگم درستم ادامه میدی با پسر چون هم اون پرستاری میخونه هم من امروز پسره بیشعور زنگ زده بود به بابام گفت بود دخترتون عاشق یه ترسنه سریع از اون دورش کنین سریع عقدم میگیرم که دخترتون دسگه به اون فکر نکنه 😢😢😢
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
واسه اینکه از دایان دورت کنه اینکارو میکنه. بگو من اصلا نمیخوام با کسی باشم یا ازدواج کنم
مگه بابام میفهمه هی بهش گفتم قبول نکرد روزی ده بار یارو میومد خونمون به همه گفته بود نامزدمه منم از خونه زدم بیرون رفتم دختر خالم که خونه مجردی داره فقط خودش زندگی میکنه که پسر اونجا نیاد