خونه داداشش.زنداداشش دعوتمون کرد شام.اون رف عروسی منم رفتم شام .بعد بدو ازعروسی اومد نمونده بود.بعد فهمیدیم مهمونشون میاد پسرداییاشون.که بساطو اینا منم هی خودمومیکشم سمت دیوار نبینمش نمیشد.عوضیم اولا خجالت میکشید ازم یه جوری مینشست من نبینم ولی امشب پرو پرو میکشید.
من قبلنا پشتمومیکردم نبینم که ایندفه نشد
چون مشاورمم کف پشتتو بکن بهش یاتو اون محل نشین