مادرشوهرم در حال مرگه...قلبشو آنژیو کردند...فشار و چربی و قند خون داره..........کلیه ش سنگ سازه...چشماش تار می بینه.......
ولی دست از دو به هم زنیاش بر نمی داره............
اون جاری و بچه های جاری و پسرشو تحویل می گیره..
انگار نه انگار که شوهر من هم پسرشه......بچه های منم نوه هاشن...هیچ..
منم به شوهرم گفتم موقع پیری و شلی و کوری هم همون عروس عزیزش بره زیرش لگن بگیره و جمعش کنه.......................................................
هر چی امروز میکاره فردا درو می کنه
شوهرمم سرد شده ازشون..بس که بی مهری دیده..............