یه شبم خواهرشوهرم اینا خونمون بودن
همه خوابیدن توی اتاق ها
من و خواهرشوهرم و شوهرم توی پذیرایی بودیم حرف میزدیم
اونا روی مبل روبروی هم بودن
من یه متکا گذاشتم دراز کشیدم
نگووووو خوابم برده بوده
صبح پاشدم
شوهرم گفت مریم آبرو نزاشتی برام
گفتم چی شده مگه
گفتش ...انقدر بوووم بوووم باد ول دادیا
من و خواهرمم داشتیم جدی حرف میزدیم تو وسط ما
اصلا یه وضعی ....
خودم انقدر خندیدما
رضام یکسره غر زد ...همیییییشه هم میگه تو ادب نداری تو تربیت نداری ....
😂😂😂😂