سلام دوستان یه مطلبی که سالهاست ذهنم رک درگیر کردم شیر گذاشتم ببینم شما هم برخورد داشتید یا نه ،ما چن دختر و یه برادر هستیم هممون از کردیم اما پدرم از بچگی برا ما دخترا با اینکه درآمدش خوب بود فیلم بازی می کرد و خرج نمی کرد برامون اما با برادرمون مث شاهزاده برخورد میکرد حسابی لوسش کرده بود اونقدر که آقا انگیزه پول درآوردن درس خوندن رو تا یه مدتی نداشت در صورتی که من و خواهرام ممتاز بودیم لباس کهنه تن میکردیم پول کتاب نداشتیم ،کتاب برادرمون رو یواشکی برنداشتیم میخوندیم ،ما زو چون دختر بودیم وقتی بزرگتر بودیم یه تفریح نمی برد انگار ما اضافه بودیم از عوارضی شهرمون بیرون نرفته بودم نمی دونستم چی به چیه فک میکردم بابام خیلی فقیره و ما باید هواشو داشته باشیم دستش با برادرم تو یه کاسه بود تا برادرم از کرد بعد یه مدت زنش هم عین خودش ما رو اضافه میدید
خوب
خب
فعلا ک همه در خواب هفت پادشاهن ولی امشب میره تو پر بازدیدا
لایکم کنید بیام بخونم
تو دانشگاه ممتاز بودم اما همیشه کمبود عاطفی ،حتی مادرم برا صحبت کردن با ما دخترا وقت نمی گذاشت، دانشگاه شهر دیگه بود دولتی بود اما پول برا اینکه چیزی بخرم بخورم نداشتم فقط غذای سلف به هر کی می گفتم خونه مون فلان جا ی شهره میگفت که وضعتون که خوبه ،لباسام قشنگ نبود
الان دارم تایپ میکنم لطفا صبور باشید با هر خط یه خنجر انگار تو قلبمه
بعضی اوقات حس تنفر از جنسم بهم دست میداد کارای پسرانه و سخت میکردم برا جلب توجه پدر و مادرم چون خوششان میومد
من م لایک کنید لطفا
من دنبال پر بازدید نیستم فقط یه درد گوشه قلبمه میخوام اگر کسی داره بدونه تنها نیست
اونایی ک منو دوست دارن لایکم کنن بعدا بیام بخونم😅
سخت ترین رشته تو دانشگاه رو خوندم اما بعد لیسانس چون پول نداشتم رفتم سرکار اون موقهگع متوجه نبودم اما پدرم هیچ وقت نمیگفت پول تو جیبی به این دختر بدم خواهرام هم وضعشون همین بود
اما برادرم در همین حین ما رو مسخره میکرد که حالا هی خر خونی کنید اخرش باید برید زیر یه مرد
سرکار بیستر همکارام ضعیف بودن مالی ،ولی محبت پدر و مادر رو داشتن خلاصه عقده ای شده بودم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
