ب نام خدا
حانی هستم ,سلطان سوتی در جلسات مهم
اخرین باری ک سوتی دادمم جلسه اول خواستگاری ام بود
اقا پسر هم از دوستان خانوادگی بودن
ب خاطر همین ما جلیه اول یکمی صحبت هامون طولانی تر شد و دستمون از لحاظ تایم باز بود
هیچی دیگه,جونم براتون بگه ک موقع خداحافظی بعد از چن ساعت حرف زدن,خوابمم میومد و خسته بودم
مادر پسره اومد جلو دست بده بغلم کنه بابت همه چی تشکر کنه(چون من هنوز قصد ازدواج نداشتم ,همه رو رد میکردم,اینم تو رودربایستی موندم,از اینکه بهشون اجازه دادم بیان تشکر میکرد)
منم گیییییییج
دست دادم گفتم سلام!!!خوبید شما!!!!!
بنده خدا دیگه اون ادم سابق نشد