2733
2739

خواهرشوهرم میخواست بیاد تو اتاق که باهام حرف بزنه ۱۲سالم بود هول شدم درو کوبیدم توصورتش استخون دستشم ترک کرده بود😐نمیدونم چرا ول کن نبودن تازه بعد اون ماجرا تا شیش ماه رفتنو اومدن تا جواب گرفتن😕😑

باذِهْنِتَمْ مِصِ شِکَمِتْ رَفْتارکُنْ آشْغالْ بِ خورْدِشْ نَدِعْ🖤

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اقابزارید منم بگم روزخاستگاری من مذهبیم بعد یه شال خیلی بزرگ زده بودم جوری پیچیدمش که تا روکمرمم پوشونده بود دورسرمم که خیلی بزرگ کرده بود اقامارفتیم اتاق من خجالت می کشیدم بحرفمم پسره هم یجوری نگام میکرد همش وباخودش حرف می زد بعدها شوهرم میگه گفتم خدایا این چرا اینجوریع چرا سرش اینقد بزرگه گفته خدایا من این خل وچلو فقط برای رضای تومیگیرمش اون اینو میگه ومنم همش دنبالش میفتم توخونه 

اوف خدایا وقتی میای اینجا فقط باید تند تند برا حاجت بقیه صلوات بفرستی😫😫😟
2728

من شوهرم که اومده بود خواستگاریم رفتیم تو اتق که حرف بزنیم من که اصلا داماد رو ندیدم هیچ از خجالت بعدم اصلا نمیتونستم حرف بزنم فقط میگفتم بله یا نه داماد یکم حرف زد و هی سوال پرسید و خودش جواب داد بعدش پرسی چه اسمایلی دوست دارین گفتم زهرا و علی گفت منم همینطور 

سید بود گفت پس بچه هامون هم میشن سید علی و زهرا سادات من کپ کرده بودم این اسم بچه هاشم انتخاب کرد همون روز از اتاقم اومدیم بیرون گفت مارو برای هم ساختن ما کاملا با هم تفاهم داریم خلاصه مامانم خندید گفت تو این یه ساعت به این نتیجه رسیدین گفت من آدم شناسم دیگه

بگذار مسخره کنند چادرت را .سیاه بودنش را. چهره بدون آرایشت را.می ارزد به یک لبخند مهدی فاطمه(عج)🥲

من همون موقع از یه شهر دیگه اومده بودم دانشجو بودم با مامچنتو شلوار مشکی رفتم استقبال .من که اصلا داداشم اجازه نداد  چایی ببرم خودش برد به من گفت نکنه میخوایش  که میخوای چایی ببری  چه معنی میده. هنوز شوهر میگه چرا تو چای نیاوردی. شوهرم  تنها کسی بود که اجازه خواستگاری پیدا کرد بقیه به طور محسوس و نا محسوس رد میشد. داداشام و مامانم ف ی ل تر

ر خاص داشتن. 

تیکر روز کنکوره..... کنکوری که قرارهست منو به آرزوهام برسونه😊
2740
منم روز خواستگاریم داداشم خیلی کوچیک بود تو جمع بهم گیر داده بود بیا نون بیار کباب ببر بازی کنیم😉😂 ...

یعنی عاشق داداشت شدم رفت  

تیکر روز کنکوره..... کنکوری که قرارهست منو به آرزوهام برسونه😊
یعنی عاشق داداشت شدم رفت    

😂😂 فدات شم الان دیگه بزرگ شده عشق اجیش پارسال رفته بودیم براش خاستگاری بنده خدا کلی استرس داشت کنارم نشسته بود منم برای این که استرسش کم شه بهش میگفتم داداش بیخیال بیا نون بیار کباب ببر بازی کنیم😎😉 

توی اتاق منو پسره نشسته بودیم یه بشقاب بود که داخلش یه سیب بود پشت سرشم بود🤦‍♀️ خواستم بگم ببخشید میشه سیب بخورم...

به سیب نگاه کردم و یهو پریدم وسط حرفاش و

گفتم...ببخشید ....اونو بخورم...!😐

میشه برام یه صلوات بفرستی؟💕🥺

من از خواستگاری سوتی ندارم ولی یادمه اولین باری ک شوهرم بعد عقد اومد خونمون اومدم چای براش تارف کنم اونم پاشو انداخته بود روی پاش یهو چای چپ شد رو پاش جوراب سفید نو هم پوشیده بود😂 بعد داشت از جورابش بخار بلند میشد بهش گفتم ععع سوختی گفت نه بابا😂😂😂 الان بهم میگه دهنت سرویس همه جاااام سوخت دم نزدم😂😂😂😂

من به دستای خدا خیره شدم معجزه کرد...❤

ب نام خدا


حانی هستم ,سلطان سوتی در جلسات مهم




اخرین باری ک سوتی دادمم جلسه  اول خواستگاری ام بود

اقا پسر هم از دوستان خانوادگی بودن

ب خاطر همین ما جلیه اول یکمی صحبت هامون طولانی تر شد و دستمون از لحاظ تایم باز بود



هیچی دیگه,جونم براتون بگه ک موقع خداحافظی بعد از چن ساعت حرف زدن,خوابمم میومد و خسته بودم

مادر پسره اومد جلو دست بده بغلم کنه بابت همه چی تشکر کنه(چون من هنوز قصد ازدواج نداشتم ,همه رو رد میکردم,اینم تو رودربایستی موندم,از اینکه بهشون اجازه دادم بیان تشکر میکرد)


منم گیییییییج


دست دادم گفتم سلام!!!خوبید شما!!!!!



بنده خدا دیگه اون ادم سابق نشد


حاشاهُاللهأن يأخذ منكِ شيئاً  ثُم يترككِ بلا عوض
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز