حاجتمممممم
ی خواستگار داشتم تقریباهمه چی قطعیو اوکی بود و من اصلا راضی نبودم و نمیشد خیلی مقاومت کنم،فقط شبا گریه میکردم
ی شب ب ذهنم رسید اینکارو کنم...از کسیم نشنیدم
خودم خودبخود دس ب کار شدم
دو س هفتهای بود ک پیگیر بودن...بعده اون حرکتم دیگه کلا خبری ازشون نشد و خونوادهم هیچی نگفتن
خیلی باحال بود