همش احساس مسکنم برای شوهرم اضافیم هیچ ارزشی برام قائل نیست توخونه که اصلااصلاباهام حرف نمیزنه فقط جسمش پیش منه منم باهاش حرف میزنم اصلا گوش نمیده هیچ توجهی بهم نمیکنه سوال میپرسم بایدزیرلفظی بهش بدم تاجوابموبده انگارطلمسش کرده باشن توماشینم همینه خودش که حرف نمیزنه منم حرف میزنم اصلا توجهش به من نیست یاواسه دک کردنم باآره یانه تمومش میکنه اصلا نگام نمیکنه منم لجم میگیره اشکام میادمیگه بهونه داری اعتراضم کنم قبول نمیکنه والا بامامانش که دوره تلفنی بیشترصحبت میکنه کلا پرحرفه ولی پیش من لاله یه ماه مرخصی استعلاجی گرفته نصفش رفته ازصبح تاظهرکه دنبال کاراشه ازظهربه بعدم پیش دوستاشه الانم کارای اداربش تموم شده واسه این که خونه نباشه میره آژانس تونامزدی هم همین بودامنوهیچ جانمیبردمیشست وردل مامانش امروزم روزجمعه ای رفته آژانس به جااینکه به من برسه خیلی حرصم گرفته میخوام بهش یه پیامی بدم عذاب وجدان بگیره بیادپیشم امانمیدونم چی بگین چی بهش پیام بدم