بعد سه هفته تصمیم گرفتم این مطلب رو بنویسم
هنوزم حالم خوب نیست و نمیدونم کی قراره خوب بشم...
من دوساله از یک سگ نگهداری میکنم و نمیتونم بهتون بگم چقدر این حیوون واسم ارزشمند ، دوست داشتنی ، و تموم وجودم هست (( لطفا نگین نجسه فلانه اله بله چون من اعتقادی ب دین ندارم و متنفرم از این حرفا و بیشتر عصبی و داغونم میکنین )) این بچه حمایتی بود و اسیب دیده بود من پیداش کردم و شد قلب من...
من تنها زندگی میکنم با سگم ، میرم سرکار میام خونه میبرمش پارک براش غذا درست میکنم بازی میکنیم و خلاصه وقت میگذرونیم...
حدودا یکسالی هست جدا شدم و بعد از جداییم هیچ وقت هیچوقت حس بد نداشتم و حس تنهایی نداشتم چون سگم مونس و همدمم بود هروقت میدید ناراحتم میومد دستاشو میذاشت رو دستام حواسمو پرت میکرد وقتی گریه میکردم میپرید بغلم برام دم تکون میداد خلاصه من هیچوقت حس نکردم ک تنهام هیچوقت....
تا اینکه سه هفته پیش ساعت 11.5 شب ما داشتیم میخوابیدیم جفتمون توی تخت خواب بودیم و تقریبا داشت خوابمون میبرد
ک یهو در واحدم ب شدت زده شد هم با ضربه هم با زنگ
سگم بر اساس عادت بلند شد بدو بدو کرد پشت در واق زد
من رفتم ببینم کیه و دیدم صدای کلی ادم میاد گفتم چی شده؟!
گفتن ما امشب جلسه داشتیم توی ساختمون و تصمیم گرفتیم سگتونو بندازیم بیرون
من شوکه شده بودم
گفتم ینی چی؟!
نزدیک ساعت دوازده شب اومدین در خونه منو بشدت میزنین
منو از توی رختخوابم کشیدین بیرون ک اینو بگین
من دوماه دیگه سرسالمه و دارم میرم
بعد پشت در شروع کردن ب داد و بیداد ک نه همین الان همین الان میندازیش بیرون
گفتم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چ پروسه ای توی ذهنتون صورت گرفته ک اینو بهم بگین؟؟؟؟
برین صبح بیاین الانم از پشت در خونه من برین
سگه احساسات و ترس رو درک میکنن وقتی دید من مضطرب شدم شروع کرد ب واق زدن چون من صدامو برده بودم بالا
این نامرداهم بیشتر ازارم میدادن گفتن سگت نجسه سگت برکتو از خونه ما برده
گفتم سگم بچمه هروقت بچهاتونو تونستین بیرون کنین منم بیرونش میکنم
بعدم شما حق ندارین بیاین سر من داد بزنین
اینوقت شب مگه روزو ازتون گرفتن
بعد یهو گفتن اب و برقتو قط میکنیم درم روت قفل میکنیم
هم سگتو میندازی بیرون هم خودت میری از اینجا
من ترسیده بودم
یه زن تنها چ کاری از دستش برمیاد؟!
اب وبرقمو قطع کردن در فلزیمو روم بستن
خونه تاریک شده بود من میلرزیدم ترسیده بودم گریه میکردم سگم پشت در ب اونا غر میزد
حس کردم دارم سکته میکنم
گوشیمو برداشتم زنگ زدم پلیس
حدودا 1 ساعت طول کشید تا پلیس بیاد
تموم این مدت من توی اون حالت بود در حالیکه میلرزیدم
قبل اینکه پلیس بیاد بالا اینا برق و اب رو وصل کردن درم باز کردن من از خونه اومدم بیرون ب پلیس گفتم این ااینکارو کردن بعد همشون گفتن نه دروغ میگه ما نه برقو قط کردیم نه ابو
گریه میکردم با صدای بلند ب پلیس گفتم اینا دارن منو میترسونن
ازارم میدن
پلیس گفت اینا با سگت مشکل دارن ببرش از اینجا یه شکایت پر کرد و رفت
همین
منو با این وحشیا تنها گذاشت اصن براش مهم نبود
من دوباره اومدم بیام بالا جلو رامو گرفتن تهدیدم کردن منم گریه میکردم فقط زبونم بند اومده بود
دوباره اومدن بالا درخونم دوباره تهدیدم کردن یکیشون با چوب اومده بود
اینجا بود ک یهو من ترکیدم و شروع کردم ب ججیغ زدن نزدیک 20 دقیقه جیغ میزدم و اروم نمیشدم
عصبی شده بودم
از اینکه کسیو ندارم از اینکه زنم از اینکه مردم کثافتن
بعد همشون رفتن ترسیده بودن
منم برگشتم خونه ام
ساعت 3 صب یه مرده با چوب اومد در خونم گف فردا میبریش از اینجا وگرنه با من طرفی...
اونشب من ب اندازه 10 سال پیر شدم
مریض شدم داغون شدم
از اونشب لرزش بدن گرفتم
ارامبخش میخورم اما لرزش بدنم خوب نمیشه
صبحش سگمو بردم باغ کسی و دیگه ندیدم
افتادم دنبال خونه ، اما اجارها زیادن خونه پیدا نمیکنم
تا سرسالمم 4ماه مونده
سگم برا همیشه ازم جدا شد
من مریض و داغون شدم
روزی ده تا سیگار میکشم
هرروز عصر گریه میکنم
هر شب ارمبخش میخورم
شبا از خواب میپرم و فک میکنم یکی داره در میزنه
زندگیم و ارامشم از بین رفته
و فقط یه چیزیو میدونم
امیدوارم تموم اون ادمایی ک اونشب اومدن در خونه ام بچهاشون جلو چشاشون پر پر بشن جون بدن و کاری از دستشون بر نیاد چون با من اینکارو کردن چون من شوهر یا پدر یا برادر نداشتم و اینکه سر زمستون سگمو فرستادن باغ و اون بچه طاقت سرما نداره امیدوارم سرشون بیاد
اینم بگم بخدا قسم در طول این 8 ماه حتی یبارم برا سگم بهم نگفته بودن و اخطار نداده بودن اونشب اولین دفعه بود منم بهشون گفتم چرا از قبلش نیومدن بگین فوقش من نبودم کاغذ میچسبوندین ب در خونه ام یا برام پیام میفرستادین
دلم شکسته و من بیمار شدم
نمیبخشمشون تا ابد
لطفا ب سگها توهین نکنین چون قطعا فقط فحش میدم بهتون