2737
2739
عنوان

خاطرات ترسناک ( باردارا نیان )

| مشاهده متن کامل بحث + 651 بازدید | 60 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
عيب نداره اذيت كه نميكنن لا اقل🙈

من خیلی ترسوم امروز به شوهرم‌التماس میکردم بریم میگفت آخه تا پولمونو نده کجا بریم چجوری بریم اصلانم خرافاتی نیست به همین خاطر این خرفا رو پیشش نمیگم

2740
من خیلی ترسوم امروز به شوهرم‌التماس میکردم بریم میگفت آخه تا پولمونو نده کجا بریم چجوری بریم اصلانم ...

مردا خیلی سخت این چیزارو باور میکنن من به شوهرم بگم میگه تو خودت جنی😁

یا حداقل اینجور وانمود میکنن که ما نترسیم

من خیلی ترسوم امروز به شوهرم‌التماس میکردم بریم میگفت آخه تا پولمونو نده کجا بریم چجوری بریم اصلانم ...

به خودتم تلقين نكن وقتي چيزي نميبيني كه ترس نداره حتما فعلا قسمت اينه بمونين

به خودتم تلقين نكن وقتي چيزي نميبيني كه ترس نداره حتما فعلا قسمت اينه بمونين

قبلا همیشه حس بدی داشتم ولی این سه روز که شنیدم قبرستون بوده خیلی ترسیدم همه چیو به هم وصل کردم انگار تازه فهمیدم نمیشه ما از اینجا بلند شیم قبلا احساس ماورایی نداشتم فوقش میگفتم بد شانسیه ولی الان خیلی حسم بده

تابستون سال 86 بود من باردار بودم ، اون سال شوهرم بخاطر تنبلی آب کولرو وصل نکرده بود و خودش شبا یکی دو بار بلند میشد ابشو پر میکرد ، یه شب که همینطوری بیدار شدم البته فقط چشمامو باز کردم با صدای تقه در ، دیدم شوهرم داره پشت درو میندازه مثل همیشه ، نگاش کردم گفتم لابد باز رفته کولرو از آب پر کنه ، دوباره خواستم بخوابم که دیدم شوهرم کنارم خوابه ، یعنی به امام حسین اون لحظه هیچوقت یادم نمیره ، فقط پتو رو کشیدم رو سرم از شدت ترس حس میکردم قلبم باد کرده ، نمیدونستم کدومشون واقعا شوهرم بود ، خدا برای هیشکی نیاره

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687