2733
2734
اونا همه کاری می کنن شوهرم هم خودش می دونه اما ب عنوان اینکه بیمارن،سنشون بالااست،تنهان و...فراموش م ...


مشاورا خدا نیستن. مشاور به ما قبل از ازدواجمون تو عقد گفت شما اصلآً نمیتونین با هم زندگی کنین تهش یکیتون میشه قاتل اونیکی!   

مادرشوهر منم سرطان سینه گرفت یه هفته قبل از عروسیمون، چه کارایی که نکرد اصلآً باورت نمیشه بگم. شوهرم میدید هی میگفت مریضه فلانه چیکارش کنم بکشمش راحت شیم؟؟باباشم هی بهش میگفت مادرته زن رو میتونی عوض کنی مادر رو نمیتونی زنت مریضه ببرش روانپزشک مادرت خیلیم حالش خوبه و فلان
من قشنگ پرستاریشو میکردم دوره ی درمانش مهمونداری پخت و پز تازه عروس بودم مثلاً  یه بار از خونه بیرونم کرد. داد زد گمشو بیرون منم رفتم اونموقع. ولی باز میرفتم هر هفته با شوهرم پیششون یه چیزی میخواست بهم بده پرت میکرد. الان جرئت اینکارا رو نداره. بعد خونه بهمون داده بودن بشینیم یه خونه ی کوچولو 60 متری که موقع خواستگاری گفتن ماله پسرمونه و مهرت باشه ( مستقیم مهرم نکردن ولی گفتن مهر رو اندازه ی قیمت خونه بذاریم که چون عندالمطالبه است هر وقت خواستی خونه رو بده بهت. و شوهرم خودش از یه سال قبل از قسطش رو میدن. اومدن با آبرو ریزی و فحاشی از خونه بیرونمون کرد. شوهرم سرباز بود. البته مادرشوهر من نقطه ضعف اش بددهنیشه. که من اصلآً بد دهنی نمیکنم اون نقطه ی مقابل منه. عصبانی باشه خیلی حرفاش گهربار میشه.

آینده حتما" زیباست.🥰
تو مراسما نمیبینیش؟؟؟

نه مراسمی ندارن که ببینمش

قدر همديگه رو بدونين،زير خاک آنتن نميده...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!
چقدر خوب  خب بهمون میگی چیکار کردی که شوهرت تحویلت میگیره و تو فامیل زبانزد شدین  شما چه ...


اولش که کلاً خرابکاری. هی احترام گذاشتم هر چی بهم گفتن جواب نمیدادم بی زبون تو سری خور اصلآً نمیدونی چه وضعی خیلی مظلوم فقط گریه میکردم کلًآ از مجردی اشکی بودم الان دیگه اونطوری نیستم خیلی. برام لباس بی ریخت میخرید به عنوان سوغاتی خب ما واسه احترام کسی برامون چیزی بگیره جلو خودش حداقل یه بار استفاده میکنیم به نشونه ی احترام. من یه بار لباس رو پوشیدم خونشون بودم عمه ی شوهرم اومد به ترکی به مادرشوهرم گفت این چیه پوشیده؟ بگو خوب لباس بپوشه مادرشوهرم گفت سلیقه شه دیگه چیکار کنم! یعنی داشتم آتیش میگرفتم.   من یکم ترکی میفهمم ولی میگفتم هیچی نمیفهمم ببینم چی میگن.   به جون شوهرم هی غر میزدم اونم قاطی میکرد دعوا میکردیم. 

از یه جایی به بعد هر چی میگفت مادرشوهرم میذاشتم پشت در. میرفتیم تو خونه همش خنده و شادی. اونم بیشتر حرصش درمیومد. جلوشم ناراحت نمیشدم هر کار میکرد یه لبخند حواله اش میکردم. مثلا ًخاله ی شوهرم سوغاتی آورده بد برامون ( یه تیکه پارچه از مکه ) چون شهرستانن داده بود مادرشوهرم بهمون بده بعد مادرشوهرم آورد تو پلاستیک شیشه ای ها بود پرت کرد سمت من که رو کاناپه نشسته بودم منم اصلاً هیچی نگفتم یه لبخند نامحسوسم زدم. شوهرم تشکر کرد و اینا .پاشدنی هم برش نداشتم موقع خداحافظی جوری که بشنوه به شوهرم گفت اگه میخوای بیار اونا رو هم. کفش پوشیدم رفتم. بعدش سر شوهرم هیچ غری نزدم که آی چرا فلان کرد و بهمان. میدونی چون شوهرم همیشه فکر میکرد من یه کاری میکنم اونا اینکارا رو میکنن. تلفنی باهاشون دیگه حرف نمیزدم. همه ی روابطم جلو چشم شوهرم بود. مهمونی های زنونه رو به بهانه های مختلف نمیرفتم. بعد که ما قطع رابطه کردیم کلاً قطع کردیم نه با فامیل رابطه داشتیم نه با خودشون. شوهرم تلفناشونم جواب نمیداد. واسه تقریباً 5 سال. بعد از اینکه از خونه بیرونمون کردن البته یکم ماجرا داشت. من به شوهرم خیلی احترام میذارم تو خونه. یه سره قربون صدقه اش میرم بهش میگم فلانی میگه چقد اخلاقت خوبه چقد مهربونی چقد برای خانومت خرج میکنی کادوهای گرون میخری اهل مسافرتی و فلان اونم هی تشویق میشه بهتر میشه. در عین حال خودمم میکنم تو چشمش   
واقعاً عین پادشاه باهاش برخورد میکنم. کم دق ام نداده تو این زندگی ولی الان خدا رو شکر خیلی خوب شده. راضیم نتیجه ی تلاشام رو دیدم. الانم ازشون ناراحت شم درجا جواب نمیدم.
برای شروع حداقل جلوی شوهرت خیلی مهربون باش باهاشون نذار شوهرت تنها بره. چیزی گفتن سکوت کن یا اگه نمیتونی سختته بگو نمیدونم چرا بهم اینطوری میگی. ناراحتی ازم؟ چیزی هم گفتن حتی اگه 70 درصدش واقعیت داشت بگو نمیخواستم دلخور شی از عمد نبوده معذرت میخوام. جلو شوهرت اینکارو بکن. تو هم باهاش برو حتماً. بفهمن اگه شوهرت رو میخوان باید هوای تو رو داشته باشن.
تو خونه هم حسابی تحویلش بگیر. برنامه های دو نفره بذاره. با روح و روانش بازی کن. من یه سره صبح تا شب بدون دلیل میرم بوسش میکنم میگم دلم برات تنگ شده بغلش میکنم. میدونه الکیه ولی همه از محبت خوششون میاد حتی الکی.  از تبلیغ خودت و بد گفتن از عروسای بقیه هم دریغ نکن   من از همین نینی سایت کلی مثال واسش آورده ام که چه عروسای بدی وجود دارن یا بعضیا چقد بد با شوهراشون برخورد میکنن. مردا خیلی زودباورن حداقل پدر و شوهر من که اینطورین

آینده حتما" زیباست.🥰
اخه خواهرشوهرم احساس میکنم مثل قبل نیس باهام گفتم شاید از دیتم ناراحته هیچی نمیگه..گفتم از شما بپرسم ...

همه مثل هم نیستن عزیزم ..من خودم یه خواهر شوهر دارم که خیلی خوبه ولی تا وقتی مامانش پرش نکنه مامانشم که به آدم غیرمنطقی الکی میشینه فکر میکنه امروز چه بهانه ای از چه کسی بگیره و وقتی قهر میکنه و بهانش جور میشه دخترشم مث خودش باید با بقیه قهر و کم محلی کنه..اما خودم که یک خواهرشوهر هستم وقتایی از دست زن برادرم ناراحت میشم که با مامانم زبون درازی میکنه..مثلا یبار سر سفره نشسته بودیم هممون دعوت خونه بابام بودیم داداشم قبل از ازدواجش عادت داشت با پارچ آب میخورد مامانم همسشه بهش میگفت تو لیوان بخور گوش نمیکرد..بعد اون روز داداشم تو لیوان آب خورد گفتم عه داداش دیگه تو لیوان آب میخوری زن داداشم برگشت گفت آره ما خونمون قانون داره مامانم گفت یعنی خونه من بی قانونه گفت البته که اینطوره منم عصبی شدم به داداشم جلو همه گفتم به خانمت بگو به مامانم احترام بذاره بعدم سریع رفت تو فاز غم که داداشم دلش براش بسوزه و البته که نتیجه هم گرفت داداشم همیشه پشت اونو میگیره

قدر همديگه رو بدونين،زير خاک آنتن نميده...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!
2731
خخ مادر شوهرت چون نگات نمیکنه بدترینه😂 مادرشوهرمن برای دخترم تولد گرفت که اولین نوه شه .. و کل فام ...

عزیزم مشخصه همه رو نخوندی من ناراحتیم از نگاه نکردنش نبود اون جزئی از رفتارش بود و اینکه هیچوقت با هم مقایسه نکنیم خودمونو هرکدوم از ما به نحوی داریم اذیت میشیم با خانواده شوهر که شاید درکش واسه بقیه سخت تر باشه

قدر همديگه رو بدونين،زير خاک آنتن نميده...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!
اونا همه کاری می کنن شوهرم هم خودش می دونه اما ب عنوان اینکه بیمارن،سنشون بالااست،تنهان و...فراموش م ...

ببین یه چیز دیگه
ببخشید خیلی پر حرفی میکنم مثه خواهر  میخوام باهات حرف بزنم. اولا که خنگ بودم و غر میزدم که هیچی. بعد دوسال که رویه ام رو عوض کردم و دیگه غر نمیزدم واتفاقاً میگفتم بریم ببینیمشون مادرته باید بهش برسی احترام بذاری از ته دل نمیگفتماا ظاهری. ولی میگفتم. یه بار گفتم خیلی ناراحتم مامانت مریض شده ایشاله خوب شه. خیلی گناه داره و فلان. اشکمم راه افتاد. شوهرم چشماش گرد شده بود! بعد یه بار مامانش زنگ زده بود شوهرم فک کرد من حمومم درومده بودم از حموم شنیدم گفت ثمین راجع به شما چه جوری حرف میزنه و نگرانتونه شما چه جوری حرف میزنین! این حرفش برام دنیااااا ارزش داشت. گفتم پرستاری مامانشو میکردم و خیلی از خودگذشتگی کردم مامانش میخواست بره کمرشو عمل کنه عید ( نکرد البته ) بعد هی میگفت من دختر ندارم کی منو نگه میداره و فلان هی تو چشمام نگاه میکرد منم هیچی نگفتم اومدیم خونه به شوهرم گفتم خیلی خیلی خیلی ازش ناراحتم ولی عمل کنه فک نکنم بتونم جلو خودمو بگیرم بازم میرم نگهش میدارم. شوهرم گفت شده دست و پاتو ببندم نمیذارم اینکارو کنی. اوندفعه خیلی قدر دونستن؟؟ که حالا بدونن؟ پرستار بگیرن. گفت من پسرشونم هر کاری از دستم بربیاد میکنم. تو وظیفه ای نداری مخصوصاً که اوندفعه اونجوری جوابتو دادن از خجالتت درومدن.   

آینده حتما" زیباست.🥰
منم ۳ ساله ازدواج کردم...خیلی این ۳ سال بهم سخت گذشته!همیشه قهر بودیم.میشه بپرسم چیکار کردی؟تو کدوم ...

سه سال اول سخت ترین سالهاست. بعدش میوفتین تو سرازیری خیلی خوب میشه. عزیزم همه مشکل دارن کم و بیش داره ولی هیشکی بی مشکل نیست. والا تاپیک زده بودم ولی حذف کردم چون خیلی با جزییات نوشته بودم. و رفت تو پربازدیدها. ترسیدم شناسایی بشم.

آینده حتما" زیباست.🥰
عزیزم مشخصه همه رو نخوندی من ناراحتیم از نگاه نکردنش نبود اون جزئی از رفتارش بود و اینکه هیچوقت با ه ...

اره حق با توعه

 کامل نخوندم.. ولی دقیقا الان اعصابم بخاطر اینا بهم ریخته .. میخاستم برم خونمون..منصرف شدم..اینقد دلم پره .. همین دیروز با شوهرم بیرون بودیم خاهرش زنگید نفهمیدم چی گفت ک شوهرم سریع بهانه گرفت و منو دهترمو راست اورد خونه پیاده کرد رفت خونه خاهرش تا شب که بعد خابیدنمون اومد .. انگارنه انگار که با خاهرش قهرم..ازشامشونم تعریف میکنه .. ب کل یادش رفت ک دیروز برای خرید شیرخشک بچه رفته بودیم .. 

از اون روز تا الان دعوا و بی احترامی زیاد کردن و من ساکت شدم و فقط نفرین کردم همون کارایی که باهام ک ...


زندگی ها با هم فرق داره نمیشه یه نسخه رو به همه داد و انتظار نتیجه داشت. ولی برای ما تا وقتی دنبال رضایت اونا بودیم هیچی درست نشد. ولی وقتی هدفمون شد رضایت همدیگه خیلی بهتر شد. چون اونا راضی نمیشن هر کاری بکنی پس کار خودت رو بکن. شوهرتم که خوبه. زندگیتو بکن حالشو ببر. اونا رو هم این طور در نظر بگیر که مجبوری تحمل کنی. خیلی مهمشون نکن تو زندگیت. احترام بذار معقول، سر بزن. ناراحتت کردن سکوت کن بهترین جوابه. من سالهاست یاد کارای مادرشوهرمینا میوفتم دلم پره میخوام درد و دل کنم جمله ی اول به شوهرم میگم میدونم تو هیچ تقصیری نداری و حتی نمیخوام ناراحتت کنم ولی دلم خیلی پره باید حرف بزنم خواهش میکنم قضاوت نکن و بذار پای عصبانیتم که یکم آروم شم. نفرین هم نکن لطفاً نفرین دو سر داره. من همیشه میگم جلو شوهرم ایشاله مادرشوهرم انقد زندگیش پر از شادی و موفقیت و سلامتی باشه که نخواد با کل کل با من خرابش کنه     

آینده حتما" زیباست.🥰
اره حق با توعه  کامل نخوندم.. ولی دقیقا الان اعصابم بخاطر اینا بهم ریخته .. میخاستم برم خونمون ...

چی بگم والا درکت میکنم بخدا منم گاهی به شوهرم میگم بریم بیرون میگه خستمه ولی مامانش زنگ میزنه میگه بیا زود میره کاری از دستمون بر نمیاد چکار کنیم با غر و شکایتم درست نمیشه 

قدر همديگه رو بدونين،زير خاک آنتن نميده...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌!
ببین یه چیز دیگه ببخشید خیلی پر حرفی میکنم مثه خواهر  میخوام باهات حرف بزنم. اولا که خنگ بودم و ...

در محبت زیادی روی نکن .. خود من اوایل ازدواجم فهمیدم شوهرم زیاد میونه خوبی با خانوادش و حتی والدینش نداره ..منم مثلا خاستم رابطشونو درست کنم و حرفای شمارو زدم ولی افسوس و صدافسوس..الان در وضعی افتادم ک نمی دونم چطور شوهرمو از خونشون بکنم..از سرکار راست میره اونجا..دترم سلامت روحیمو ازدست میدم ..مادرشوهرمم برعکس طاهر مظلومش خیلی بدذات بوده .. وای اینقد حرف توی دلمه ..کدومشو بگم..همین الانم یکی از خاهراش زنگید اونم رفت ..دیروزم کل روز اون یکی خاهرش زنگید رفت..اگه راهکاری دارین به منم بگید خانما

چی بگم والا درکت میکنم بخدا منم گاهی به شوهرم میگم بریم بیرون میگه خستمه ولی مامانش زنگ میزنه میگه ب ...

به نظرم دلیلش اینه مادرا رگ خوابه پسراشونو بلدن. من خیلی دقت کردم به حرفا و کارای مادرشوهرم با شوهرم که چطوری راضیش میکنه و قانعش میکنه. الان ازش جلو زدم. بهم میگه برای تو خیلی خوبه برای ما والا اینطور  نبود هیچوقت.   

آینده حتما" زیباست.🥰
در محبت زیادی روی نکن .. خود من اوایل ازدواجم فهمیدم شوهرم زیاد میونه خوبی با خانوادش و حتی والدینش ...


اولا زیاده روی میکردم که نتیجه شم شد بی احترامی اونا. ولی به شوهرم خیلی محبت میکنم. نتیجه شم خدایی خوبه. به شوهرمم زیاد نمیگم سر بزن و فلان ولی برای شیرین کردن خودم هر از گاهی یه چیزی میگم تو موقعیت مناسب
به نظرم شوهر شما هم میخواد بره بگو وایسا فلان موقع بریم یا اگه فوریه حاضر شو باهاش برو. بگو منم میخوام ببینمشون.   نذار تنها بره. اونطوری کمتر میره. یا تنها میره بگو خب تو دلشون میگن لابد عروسمون نمیخواد ما رو ببینه دلخوری پیش میاد بذار با هم بریم. پیشنهاده هااا خودتون صلاح رو بهتر از من میدونین     

آینده حتما" زیباست.🥰
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

سوال خانما

delaramdelnia | 22 ثانیه پیش

خرید جهیزیه

monii83 | 30 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز