اولش که کلاً خرابکاری. هی احترام گذاشتم هر چی بهم گفتن جواب نمیدادم بی زبون تو سری خور اصلآً نمیدونی چه وضعی خیلی مظلوم فقط گریه میکردم کلًآ از مجردی اشکی بودم الان دیگه اونطوری نیستم خیلی. برام لباس بی ریخت میخرید به عنوان سوغاتی خب ما واسه احترام کسی برامون چیزی بگیره جلو خودش حداقل یه بار استفاده میکنیم به نشونه ی احترام. من یه بار لباس رو پوشیدم خونشون بودم عمه ی شوهرم اومد به ترکی به مادرشوهرم گفت این چیه پوشیده؟ بگو خوب لباس بپوشه مادرشوهرم گفت سلیقه شه دیگه چیکار کنم! یعنی داشتم آتیش میگرفتم. من یکم ترکی میفهمم ولی میگفتم هیچی نمیفهمم ببینم چی میگن. به جون شوهرم هی غر میزدم اونم قاطی میکرد دعوا میکردیم.
از یه جایی به بعد هر چی میگفت مادرشوهرم میذاشتم پشت در. میرفتیم تو خونه همش خنده و شادی. اونم بیشتر حرصش درمیومد. جلوشم ناراحت نمیشدم هر کار میکرد یه لبخند حواله اش میکردم. مثلا ًخاله ی شوهرم سوغاتی آورده بد برامون ( یه تیکه پارچه از مکه ) چون شهرستانن داده بود مادرشوهرم بهمون بده بعد مادرشوهرم آورد تو پلاستیک شیشه ای ها بود پرت کرد سمت من که رو کاناپه نشسته بودم منم اصلاً هیچی نگفتم یه لبخند نامحسوسم زدم. شوهرم تشکر کرد و اینا .پاشدنی هم برش نداشتم موقع خداحافظی جوری که بشنوه به شوهرم گفت اگه میخوای بیار اونا رو هم. کفش پوشیدم رفتم. بعدش سر شوهرم هیچ غری نزدم که آی چرا فلان کرد و بهمان. میدونی چون شوهرم همیشه فکر میکرد من یه کاری میکنم اونا اینکارا رو میکنن. تلفنی باهاشون دیگه حرف نمیزدم. همه ی روابطم جلو چشم شوهرم بود. مهمونی های زنونه رو به بهانه های مختلف نمیرفتم. بعد که ما قطع رابطه کردیم کلاً قطع کردیم نه با فامیل رابطه داشتیم نه با خودشون. شوهرم تلفناشونم جواب نمیداد. واسه تقریباً 5 سال. بعد از اینکه از خونه بیرونمون کردن البته یکم ماجرا داشت. من به شوهرم خیلی احترام میذارم تو خونه. یه سره قربون صدقه اش میرم بهش میگم فلانی میگه چقد اخلاقت خوبه چقد مهربونی چقد برای خانومت خرج میکنی کادوهای گرون میخری اهل مسافرتی و فلان اونم هی تشویق میشه بهتر میشه. در عین حال خودمم میکنم تو چشمش
واقعاً عین پادشاه باهاش برخورد میکنم. کم دق ام نداده تو این زندگی ولی الان خدا رو شکر خیلی خوب شده. راضیم نتیجه ی تلاشام رو دیدم. الانم ازشون ناراحت شم درجا جواب نمیدم.
برای شروع حداقل جلوی شوهرت خیلی مهربون باش باهاشون نذار شوهرت تنها بره. چیزی گفتن سکوت کن یا اگه نمیتونی سختته بگو نمیدونم چرا بهم اینطوری میگی. ناراحتی ازم؟ چیزی هم گفتن حتی اگه 70 درصدش واقعیت داشت بگو نمیخواستم دلخور شی از عمد نبوده معذرت میخوام. جلو شوهرت اینکارو بکن. تو هم باهاش برو حتماً. بفهمن اگه شوهرت رو میخوان باید هوای تو رو داشته باشن.
تو خونه هم حسابی تحویلش بگیر. برنامه های دو نفره بذاره. با روح و روانش بازی کن. من یه سره صبح تا شب بدون دلیل میرم بوسش میکنم میگم دلم برات تنگ شده بغلش میکنم. میدونه الکیه ولی همه از محبت خوششون میاد حتی الکی. از تبلیغ خودت و بد گفتن از عروسای بقیه هم دریغ نکن من از همین نینی سایت کلی مثال واسش آورده ام که چه عروسای بدی وجود دارن یا بعضیا چقد بد با شوهراشون برخورد میکنن. مردا خیلی زودباورن حداقل پدر و شوهر من که اینطورین