خیلی رک بگم تقصیر خودته ک قط رابطه نمیکنی باهاشون هنوز منتظری ک تحویلت بگیرن و ازشون میترسی
اونام میگن چ عروس پوست کلفتی داریم
الهیییییی ب حق این روزای عزیز خدا رو ب امام حسین قسم میدم یا شوهرمو ازم بگیره یا مادرشوهرم بمیره
منم همین مشکل روباخانواده همسرم دارم یک سال ونیم هست عقد کردیم ولی نه خانواده من نه اون راضی نبودن البته چون ما خیلی اتیشمون داغ بودوپسرشون به کل قیدشده روزدخودشون اومدن منت کشی ولی هنوزتافرصتی گیرش بیادمیخوادجلوشوهرم خرابم کنه الان که فکرشو میکنم میبینم نه عشق و عاشقی بعدازیه زمانی عادی میشه بعضی وقتاازحرص اونا دلم میخواد همه چی رو بهم بزنم به نظر شما کاردرستی کردم عجولانه تصمیم گرفتم
مادرشوهر من زن خوبیه ولی از وقتی برادرشوهرم ازدواج کرده ابراز علاقه منو همسرم بهم خارشده رفته تو چشمش،بااینکه جاریم و برادرشوهرم فقط مونده توجمع رابطه داشته باشن ولی تا من یکم با همسرم صحبت میکنم یا میخندیم زودی ب جاریم میگه ببین چجوری با شوهرش رفتار میکنه توهم یادبگیر همینجوری کن
دیگه از اول میشناختیش انقد بی ابرو بوده با رابطه قبل ازدواج مخالف
جادیتم اززدواجش سنتی بوده برا همین احترامش میزارن
ما قبلا دربارش صحبت کردیم و اینجوری که شما فکر میکنی نیست بله همینقدر میشه قراره اگه بشه بعد عقد انجام بده قبل عروسی،
خودش قول داده بود خودش دوس داشت پولشم داره فقط الان یکم حرفشو داره میپیچونه که دارم روش کار میکنم
الهی تقاص بده بعد بمیره
وای حرصم درومده
اسی قطع ارتباط کن کلا باهاشون
مرسی گلم
حاضرم به جون پسرم که هیچکس تو دنیا به اندازه پسرم واسم بارزش نیست و اصلا دلیل زنده موندنم پسرمه، قسم بخورم که من نه تنها هیچ کار اشتباهی نکردم بلکه واسه خوشحالیش خیلی کارا کردم.. همین که ازدواج ما قطعی شد مادرشوهرم اون روی خودشو نشون داد اما من سنم کم بود متوجه نمیشدم که این رفتارا نشونه خوبی نیست..بعداز گروه خون ،بله برونم بود که اومدن درمورد مهریه و این چیزا صحبت شه، خب لابد من بله دادم که رفتیم گروه خون و بعدم بله برون و این چیزا دیگه، داشتیم پذیرایی میکردیم منم داشتم شیرینی تعارف میکردم، دیدم با لحن خیلی توهین آمیز و تحقیرآمیزی بهم میگه چقدر هووووولی بذار اول بله رو بدی بعد شیرینی تعارف کن... سر عقدم موقع بله گفتنِ شوهرم یهو با صدای بلند گفت پسر منم زیرلفظی میخواد.. موقعی که داشتیم عسل میدادیم به هم، جلو اون همه آدم میگه پسرم دو هفته پیش حموم بود پاش تمیزه بعد رو کرد به شوهرم بهش گفت با انگشت شست پات بهش عسل بده! من هیچ تصوری از مادرشوهر بد نداشتم، اونم مادرشوهرای امروزی..فکر میکردم اون قدیما بود که مادرشوهرا بد بودن.. ساده بودم، بچه بودم، نمیفهمیدم چقدر کاراش زشته.. تو دوران عقد وقتی خونشون تنها بودم خیرسرم واسه خوشحال کردنش خونشو گردگیری کردم، اتاق پسرش که شتر با بارش گم میشد و حسابی تمیز کردم و مرتب کردم که مادرشوهرم خوشحال شه..هنوز کارم تموم نشده بود که اومد خونه و عوض تشکر بهم میگه اگه اتاق خواب منو هم تمیز میکردی چیزی ازت کم نمیشد... شاید الآن همه بریزن سرم و بهم بگن تو احمقی که واسش این کارارو کردی و خوتو بی‌ارزش کردی، ولی اگه خدایی وجود داره خودش میدونه که من فقط قصدم خوشحال کردنش بود.. بهم میگفت من مادرشوهرم و تو عروسی، پس من باید سرت سیاست داشته باشم، منو برده و زیردست میدونست و خودشو بالاتر از من و خانوادم میدید ،درحالیکه هیچکدوممون هیچ برتری خاصی نسبت به هم نداریم و هردو خانواده در یه سطحیم... میخواست من بشم بردش و اونجوری که دوست داره و طبق میل و خواسته خودش بهم شکل بده ...این چیزایی که ازش گفتم کارا و حرفای یه هفته‌‌‌ش هم نمیشه.. من 7سال عروس این خانوادم، کم کم 5 سال به صورت شبانه روزی ازش توهین و فحش و تحقیر شنیدم
استارترعزیزم پستتو دیدم مرسی از دلداریت مهربونم...هرچند خیلی مهربونی و ناراحت نشدی از اینکه تو تاپیکت درددل کردم ولی بازم ممنونم ازت😘 خدا به هممون آرامش بده
