دو سال با خونوادم جنگیدم تا به ازدواجمون رضایت بدن هم خودم تلاش کردم هم اون. مادرش و پدرش هم راضی بودن به طوریکه مادرش بهم زنگ میزد و میرفت پیش دعا نویس تا ببینه طلسمم کردن یا نه، وقتی خونوادمو راضی کردم یه هفته مونده بود که بیاد واسه خواستگاری و عقد گفت مادرم یهو مخالف شده میگه اون دفعه جواب رد دادن ضایع شدیم و گفت اگه میخوای بهش زنگ بزن صحبت کن منم گفتم نه گفت پس بهتره فراموشم کنی
دیگه جوابشو ندادم و سکوت کردم الان پشیمونم میگم کاش سکوت نکرده بودم کاش گفته بودمش نامردی
بله
اره کاش سکوت نمیکردی. باید جنگید تا لحظه اخر.
کار خوبی کردی
بعضی آدما تکلیفشون با خودشون مشخص نیست مطمئن باش اونم سرد شده وگرنه با دل و جون میومدن
آدمی که تکلیف مشخص نباشه پیرت میکنه
ببین برای من یه همچین اتفاقی قبلا افتاده بود.طرف سر خانوادش عقب کشید منم سکوت کردم .اما یک ماه بعدش به گوه خوری افتاد دیگه جوابشو ندادم. گفتم دیگه نمیخوامت. الانم ازدواج کردم و خوشبختم. اونو به کل فراموش کردم تو هم بدون ارزششو نداره فراموشش کن
درسته عزیزم بعضی آدم ها ارزش فداکاری و محبت ندارن. خوشحالم که الان از زندگیت راضی هستی خداروشکر. منم دیگه تصمیم دارم فراموشش کنم و در طول مدت بهش کمک مالی کردم ماشین خرید چند روز پیش بهش پیام دادم کل مبلغی که ازت طلب دارم رو به کارتم واریز کن
