دو سال با خونوادم جنگیدم تا به ازدواجمون رضایت بدن هم خودم تلاش کردم هم اون. مادرش و پدرش هم راضی بودن به طوریکه مادرش بهم زنگ میزد و میرفت پیش دعا نویس تا ببینه طلسمم کردن یا نه، وقتی خونوادمو راضی کردم یه هفته مونده بود که بیاد واسه خواستگاری و عقد گفت مادرم یهو مخالف شده میگه اون دفعه جواب رد دادن ضایع شدیم و گفت اگه میخوای بهش زنگ بزن صحبت کن منم گفتم نه گفت پس بهتره فراموشم کنی
دیگه جوابشو ندادم و سکوت کردم الان پشیمونم میگم کاش سکوت نکرده بودم کاش گفته بودمش نامردی