از صبح ک کله ش تو کتابخ و لپ تاپه صبحم بحثمون شد گف با من حرف نزن منم کلمه ای حرف نزدم...تلویزیونم خاموش ک اقا درس داره الان میگه بریم بیرون گفتم جهنم نرم باز تو خونه دق میکنم نشستم تو ماشین میگه بریم از خواهر زادم ی سری وشیله بگیرم گفتم باشه اومدیم ج در خ خواهرش خواهرش تعارف زده بیاین داخل میگه صبر کن بینم فلانی(من) چی میگه...اومده ب من اصرار ک بیا دو دقیقه بشینیم خواهرم ناراحت میشه من اومدم داخل خودش هموز جلو در با خواهر زاده ش وارن وز میزنن اخع من با این خواهر شوهرم اصلا راحت نیستم خیچ حرفی جز اب و هوا و حال و احوال نداریم اینم از روز تعطیل ما اخه سر ب کدوم بیابون بذارم مت