از صبح ک کله ش تو کتابخ و لپ تاپه صبحم بحثمون شد گف با من حرف نزن منم کلمه ای حرف نزدم...تلویزیونم خاموش ک اقا درس داره الان میگه بریم بیرون گفتم جهنم نرم باز تو خونه دق میکنم نشستم تو ماشین میگه بریم از خواهر زادم ی سری وشیله بگیرم گفتم باشه اومدیم ج در خ خواهرش خواهرش تعارف زده بیاین داخل میگه صبر کن بینم فلانی(من) چی میگه...اومده ب من اصرار ک بیا دو دقیقه بشینیم خواهرم ناراحت میشه من اومدم داخل خودش هموز جلو در با خواهر زاده ش وارن وز میزنن اخع من با این خواهر شوهرم اصلا راحت نیستم خیچ حرفی جز اب و هوا و حال و احوال نداریم اینم از روز تعطیل ما اخه سر ب کدوم بیابون بذارم مت
من همان پنجره رو ب خیابان بودم /ک شبی بسته شد و رو ب کسی باز نشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خب خودش تعارف زده برین داخل به شوهرت پیام بده بریم مثلا من ترجیح میدم برم مهمونی تا بیان خونمون
ببین بذار الان وضعیتمون بگم تا متوجه بشی این مول مهمونی رفتنم حالب نیس.خواخرش ی طرف نشسته من ی طرف ایشون واره با فنجونا و چاییش بازی میکنه و هر از گاهی میپرسه واقعا چایی میل نداری منم میگم ن ممنونم و گاهی درباره اینکه هوا سرد شده کلا هیچ حرفی با این خواهرش ندارم از حال و احوال وختر و عروسش پرسیدم تموم شد حرفام باز خواهر بزرگش بود کلی می حرفیدیم و برام مهم نبود
من همان پنجره رو ب خیابان بودم /ک شبی بسته شد و رو ب کسی باز نشد
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند 💙 خوب بمونیم حتی اگه دیگران تلاش کنن برای بد شدنمون 💙 " فراموشت نمیکنیم تو را ک برای امنیت ما جان فدا کردی "