من الان یهو از خواب پریدم دیگه خوابم نبرد گفتم بیام واسه شما یکی از خاطره هام و تعریف کنم😂
شب قبل از عروسی ما رسم داریم همه فامیل بریم خونه ی داماد
حالا من اونشب هم ذوق داشتم هم استرس هم مصلا خیلی میخواستم به خودم برسم و جلوه کنم جلوشون🤦🏻♀️😑اقا من رفتم حاضر شم یه مانتوی تابستونی پوشیدم با ششلوار و موهای باز و یه شال خنک و ارایش کردم خوشحال اومدم بیرون 😁ما چون یه سری از فامیلا اومده بودن خونه ی ما که با هم بریم خونه ی داماد برای همین توی ماشینا جا نداشتیم من برای خودم یه زری زدم گفتم اقا خونه ی داماد که نزدیکه من پیاده میام🤦🏻♀️حالا من هلک و هلک با دخترخالم داشتیم پیاده میرفتیم یهو بارون گرفت منم عین این خلا وسط زمستون مانتو تابستونی پوشیده بودم
هیچی اقا شالم و اوردم جلوی صورتم که مصلا ارایشم خراب نشه دست دخترخالم و گرفتم میدوییدم چون هنوز بارون شدت نگرفته بود یه نم نمی بود
بالاخره رسیدیم خونه ی داماد😑اقا وقتی رسیدیمچشمام داشت از حدقه میزد بیرون یا خدااااا مگه ما اینهمه فامیل داشتیم و من نمیدونستم😫
حالا این هیچی که فقط نیم ساعت روبوسیم با فامیلا طول کشید🤦🏻♀️من اومدم برم اشپزخونه کمک کنم خواهرشوهرم یه سینی پر از چایی دستش بود من عین این خودشیرینا گفتم ای وای عزیزم بده من و دستت خسته میشه و حالا من سینی و گرفتم مگه میتونستم راه برم😐ینی قیافم معلوم بود به گوه خوردن افتادم به حدی سنگین بود و لیوانا انقدر پر بودن یه تکون میدادی میریختن من ۵ دقیقه همینطوری وایساده بودم یهو مادرشوهرم اکمد گفت ای وای خدا مرگم بده بده من ببرمش عزیزم و سریع از دستم گرفت
حالا ما رفتیم میوه بخوریم کنار مادرشوهرمم نشسته بودم موز و قاچ کرده بودم داشتممیخوردم یهو یه تیکه از موزه از چنگال افتاد رو فرش😐ینی قیافه من این بود😫قیافه مادرشوهرم و خواهرشوهرم و مامان بابام این😂فامیلا این😁شوهرمم این و این😐😂
اقا منگفتم با این وضع بهتره من برم بخوابم که من هنوز نگفته بودم بعد شام مادرشوهرم گفت دلی نباید روز عروسیش خسته باشه و باید سرحال باشه همه بریم بخوابیم
اقا ما فک کردیم این فامیلا از رو میرن میرن خونه هاشون دیگه اما نه فقط به جز یه خانواده ۵ نفره که رفتن همه موندن😐حالا من و خواهرم و دختر خالم و خواهرشوهرم و مادرشوهرم و مامانم یه طرف فامیلا که نزدیک ۲۰ نفری بودن یه طرف پدرشوهرم و بابام و برادرم و شوهرم و برادرشوهرم یه طرف😐حالا مگه من اینجوری خواب میرفتم😐ما ساعت ۱۱ رفتیم بخوابیم من ۳ خوابم برد حالا صبح اول صبح شوهرم شاد و خندان اومده بیدارم کرده پاشو برسونمت ارایشگاه😫اخرسم تو ارایشگاه خوابیدم😂🤦🏻♀️ببخشید طولانی شد خوشگلا