2777
2789
عنوان

خاطرات زایمان های طبیعی من 😁😁

| مشاهده متن کامل بحث + 40114 بازدید | 442 پست
کدومشون رو؟؟؟  اولی که زد تو ذوقم یا دومی که بهم امید داد رو؟

هردو

فقط الله سبحانه و تعالی رو صدا بزنیم ،،یا الله ادرکنی ،،یا الله مددی ،،بنده های خوب خداوند هم فقط الله رو صدا میزدن 🙂

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

  خلاصه عروسی تمام شده و با شادی در آمدیم بیرون

 یادمه نم‌بارون خیلی قشنگه می زد که با همسرم یه دوری تو خیابونا زدیم و تقریبا دوازده و نیم یک شب بود که اومدیم خونه وقتی هم که رسیدیم خونه دیگه آدم عروسی باشه اون همه خودش صفا داده باشه و یه هفته هم از همسرش دور باشه دیگه خودتون فکر کنید که چی میشه 



خلاصه اینکه یک رابطه خیلی خوب و عالی هم با هم داشتیم و خوابمون برد تا صبح من چندین بار به خاطر  احساس ادرار شدید از خواب پریدم سریع رفتم دستشویی ولی خیلی کمی در حد چند قطره دستشویی داشتم دوباره برگشتم سر جام دراز کشیدم ده دقیقه نکشید دوباره احساس فشار زیادی کردم پا شدم بازم رفتم دستشویی اما دیدم بازم خبری نیست زیر شکم می گرفت ول میکرد با خودم گفتم شاید به خاطر اینه که  زیاده روی کردیم 😜😜

دراز کشیدم و دستمو کشیدم رو شکمم هی با دخترم صحبت کردم ناز و نوازش کرده ازش معذرت خواهی کردم گفتم ببخشید  دیشب باعث شدیم که اذیت بشی معذرت می خوام اونم آروم آروم  ابراز وجود می کرد و لگد میزد 


۷ و نیم صبح بود که دوباره بازم به شدت احساس دستشویی کردم ولی تا اومدم از جام بلند بشم یهو تمومه دستشویی ریخت سریع ملافه ای که زیرم بود رو دورم پیچیدم و  پریدم تو حموم همسرم با دیدن من از خواب پرید گفت چیه چی شده؟؟؟؟ با تعجب و وحشت گفتم هیچی خاک عالم تو سرم شد نتونستم دستشویی ام رو نگه دارم.... همینطور که وایساده بودم بازم داشت ازم آروم آروم آب میرفت ..... من نگاه کردم اصلاً چیزی که داره از من میره  به جیش نمیمونه آب خیلی شفاف و زلالی بود..... 

بعد نگاه کردم دیدم آخرش یه رگ های خون  توش به  چشم می‌خورد 

به همسرم گفتم فکر کنم کیسه آبم  پاره شده همسرم از ترس داشت سکته میکرد و رنگ تو صورتش نمونده بود 



 جالب بود تنها حرفی که می زنید این بود که تو رو خدا داد نزن  این طبقه پایین  دیشب عروسی داشتن خستن خوابیدن فقط بذار من از خونه ببرمت بیرون بعد شروع کن به جیغ زدن 😂😂😂😂😂

 بنده خدا فکر می‌کرد که از اون لحظه اول آدم  فقط داد و فریاد میزنه منم فقط می‌خندیدم و میگفتم من دردی  ندارم برای چه باید داد بزنم بذار یه دوش بگیرم و غسل کنم الان میام بیرون اما همسرم هی تو سر خودش میزد که  که الان وقت دوش گرفتن نیست بیا بیرون به مامانت رنگ بزن.... 

با زور کشیدنش تو حموم گفتم بیا خودت هم غسل کن 

نمیتونم با این وضعیت برم زایمان بکنم 


خلاصه یه دوش درست  و حسابی گرفتم و از خدا خواستم که کمکم کنه که اگه واقعاً کیسه آب بود  زایمان خوبی پیش رو داشته باشم

 باورتون میشه که تا اون  لحظه با اون حجم آب بازم فکر نمیکردم امروز زایمان کنم 

از  حموم که اومدم دیدم شوهرم حاضر آماده ساک بچه رو دوشش جلو در وایساده به مامانم زنگ زده مامانم بهش گفته حالا یه سر بیاد خونه ما بعد من میگم که بریم بیمارستان یا نه 

بنده خدا هنوزم قیافه مضطرب و پزیشونش جلو چشمم هست 

 خلاصه رفتیم خونه مامانم و مامان برام یه  جوشانده آماده کرده بود که توش  گلاب دارچین و زعفران و اینجور چیزا بود گفت اگر درد زایمان راحت تر زایمان میکنی...... 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792