سنتی . اومد خاستگاری . بیچاره دفعه اولش بود حضوریمیرفت . انقدر حرف میزد منم خمیازم میومد ولی با دهن بسته میکشیدم اشک تو چشمم جمع میشد اینم عاشق چشام شد بیجاره بعدها بهش گفتم انقدر میخندیم بهش حالا .
من تیپ و چهره ش ملاکم نبود بیشتر دلم یه شغل ابزو مند یه خانواده ی فرهنگی در سطح خودمون و تحصیلات خوب میخواستم خدا رو شکر همونی شد که میخواستم
ایشالا همه به خواسته هاشون که صلاحشونه برسن❤