قبلش اینو بگم ک دوسش دارم هنوز، هم بخاطرخودش هم بچم و اینک این اولین باریه ک این برخورد رو باهاش داشته😔
دیشب سر ی موضوع بیچیده بحثمون شد البته من فقط سکوت کردمو همین سکوت لجشو بیشتر دراورد. رفت تواتاق گوشیمو برداشت سیمکارتشو خارج کرد بعد اومد سمتم گفت رو حرف من حرف نمیزنی فهمیدی؟ ده بار این سوالو ازم برسید ک لال شدی جواب بده منم از لج وهم اینک زورم میومد بگم بله فهمیدم😒هیچی نگفتم زبونم قفل شده بود ک ی دفه هلم داد افتادم رو مبل دستشو رو گردنم گذاش گف بخدا میکشمتا جوابمو بده منم جمع شدن خون تو صورتمو حس میکردم فهمیدم قرمز شدم، میگفت دندوناتو خرد میکنم بگو فهمیدی. داش دنبال ی چیزی میگشت برداره بزنه ولی چیزی جلو دستش نبود. هیچی نمیتونستم بگم یهو اشکام ریخت....
ازجام ک بلند شدم رف درازکشید ک بخابه بلخره زبونم باز شد بهش گفتم.....