دوست نیستیم...در واقع یک رابطه کاری بود هردو بورس بازیم ...البته شغل دوممونه ..من بیهوشی ام و اون مهندس پتزوشیمی ...ایشون ۳۰ ..من ۲۸ ...دوماه با هم حرف میزنیم ...من یکم خل بازی درمیارم همیشه ...اما دیشب یهو این حرفها و حرف ازدواج رو پیش کشید...گفت با من خوشبخت میشی ؟
گفتم تو چی ؟گفت اره حس میکنم با تو خوشبخت شم ...
بعدش منم گفتم اره حس میکتم ..
بعدش سریع پشت بندش گفت که پس چون این حرفها زده شده دیگه درست نیست قضیه طولانی شه ...یکی دوهفته پیام ندیم و زنگ تزنیم تا فکر کتیم ...