پدر بزرگ مامانم خيلي وضع ماليه جالبي نداشته
يه تيكه زمينه كشاورزي داشته سر ظهر اونجا خوابش ميبره بيدار ميشه ميبينه بالاسرش يه چوبه ميگه من چرا اينو نديدم دقيق كه نگاه ميكنه ميبينه ياخدا ماره كه اين شكلي عمود وايساده بالاسرش مياد توخونه تعريف ميكنه زنش ميگه توبه پادشاهي ميرسي زمان زيادي نميگذره كه همون ادم ميشه جز ملاك هاي معروف منطقه از زنجان تا تبريز كلي ملك واملاك داشته هميشه ميگفته زنم همه ي روياها واتفاقات رو به ثروت وبركت تعبير ميكرد و بالاخره گفته هاش خقيقت پيدا كرد