تو اقوام دوتا دخترخاله هستن که اینا همیشه تا یادمه با هم بودن همه جا
دخترخاله بزرگه نه پدر داره نه مادر ...یه برادر داره که اونم بدردنخوره
دخترخاله کوچیکه یه خانواده درست و حسابی داره
چندسال قبل بزرگه عاشق یه پسری میشه شمارشو میده به کوچیکه میگه زنگ بزن امتحانش کنم
که دخترخاله با اون پسره واقعا دوست میشه حالا بگم اصلا پسره آش دهن سوزی نیستا
بعد ازدواج میکنن الانم یه بچه دارن
امروز جایی بودیم یهو اینا با هم رودررو شدن ولی اصلا به هم محل ندادن