دیگه خسته شدم تا الان هی تحمل کرد. خودشو. و. خانوادشو ،خانوادش پسرشونو تو چنگ خودشون گرفتن باباش یه دندون میخواد بکشه میگن ما پدر مادرتیم بیا دنبالمون ولی من جراحی هم داشته باشم میگه خودت برو امشب بچه بیدار شده امدم شیرش بدم سینمو گذاشتم دهنش هوشیار نشه میگم براش شیر خشک درست کن میگه شیر. درست کردن مگه مسولیت منه و. نمیکنم پا شدم از پیش بچه شیرشو درست کردم بچمم داشت گریه میکرد،برا من و بچش هییچ کاری نمیکنه ولی وااسه پدر مادرش اسیره مامان باباش دایم میگن مردی که کمک کنه زن ذلیله و بره یه رو. سری سرش کنه،دیگه دست از دلم برداشتم بهش پیام دادم جدا شیم