دوباره قطار دلم افتاد روی ریل جنوب...بعضی از روزها انگار جزو عمر ما حساب نمی شوند...روزهایی که قبل از غروب آفتاب روبروی اروند نشسته ای...این موج ها با تو میخواهند حرف بزنند این صدا صدای موج آب نیست صدای کلنجار رفتن دریاست برای فاش کردن رازهایی که به چشمانش دیده...و تو میبینی که آسمان اروند هم سنگینی می کند...نماز را که خواندی باید بروی کاروان در حال حرکت است و ناگزیر باید بروی دلت را جا می گذاری کنار یادمان شهدای گمنام اروند و می گویی من این دل را به امانت کنارتان می گذارم و می روم...دلاوران دریا دل مراقب دلم باشید من به شهری برمیگردم که کمتر امانت داری چون شما را دارد به شهری که من می روم کمتر پیدا می شود کسی که به آب خروشان اروند خشمگین بزند و طناب را رو به ساحل رها کند به امید آنکه مهدی فاطمه(عج) انتهای طناب را می گیرد...من به شهری بر میگردم که امام غایبش غریب است ادبیات شهر من با ساحل اروند متفاوت است...شــهدا گاهی نگاهی... عضویت قبلیم ۹۷/۹/۲۵
هاله است ولی صبح یکی بزن برای من اینجوری بود ولی منفی بود
درمهربانی همچون باران باش که در ترحمش علف هرز و گل سرخ یکی است ...اینجا همه مجازین چه خوب باشن چه بد تا یک ساعت دیگه که تو به روزمرگی هات برسی اونا از یادت میرن ...ادب نشانه شخصیت انسانه پس با انسانی که ادب نداره بحث نکن ...اینجا عده ی زیادی هستن که میگن ما انسان دوستیم ولی به هرچیزی که مطابق میلشون نباشه توهین میکنن...به کسی که تو ۱۷ سالگی ازدواج کرده میگن بدبخت و بیچاره و چون مجبوره داره تظاهر به خوشبختی میکنه ...اینجا آدمها با حرفای قلمبه سلمبه هرچی دلشون میخواد بهم میگن ولی در نهایت مجازین و حقیقی نیستن ...