من و همسرم باهم دعواکردیم
۳ شب پیش شوهرم اومد بچه هارو برد باخودش من شهرستانم خونه مادرم فهمیدم بچه هارو برده تهران
نگران شدم که اون میره سرکار بچه هام کجامیمونن.زنگ زدم به همسایمون گفت ۲ روزه مادرشوهرت بابچه ها اینجان
مادرشوهرم زنگ زده به دختر عموم که همسن پدرمه اونم تهرانه
الکی گفته ببخشید بچه ها دستشون خورده
سرحرفو بادخترعموم باز کرده و گفته من نوکر بچه هاشم هستم بزرگشون میکنم بعد گفته من نمیخوام زندگیشون بهم بخوره ولی فرشید تصمیمش جدیه میگه طلاق دخترعمومم گفته هانیه هم تصمیمش جدیه بعد گفته اعععع مادری که بچه هاشو ول کرده همون بهتربره
به دخترعموم گفته به دوبال بریده ابوالفضل فرشید اتاق خوابه
درصورتی که شوهرم باشوهرخالم۵ دقیقه بعدش حرف زده گفته من از صبح بیرونم
چقداین زن پسته دروغ میگه رفته تو زندگی من رخنه کرده