روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
اینقدر بیخودی حرص خوردم تا قاشق غذا رو میبردی به دهنش عوق میزد منم هی اصرار میکردم تا دوسالگی که از شیر گرفتمش و دیگه به غذا خوردنش حساسیت نشون ندادم اوکی شد
الانم ۱۳سالشه فداش شم و خداروشکر هم قدش بلنده هم وزنش خوبه
حالـــــــم خوش نیست😞مثل مغروری که تو جمع زیر گریه میزنه....!!!!
چون رفلاکس داشته از غذا ذهنیت خوبی نداره باید اجبارش نکنی بذاری گرسنه شه فضای شادی واسه خوردن ایجاد کنی اگه میتونی چند بار تو جمع همسالانش از کم شروع کن به غذا شکل بده کم کم خوب میشه نگران نباش