بزار صادقانه و رک یه چیزی بهت بگم و میدونم خیلی بهم میربز:
شما برمیگردی و باهاش ادامه میدی ولی بستگی به میزان زرنگی شوهرت و سادگی خودت حداکثر یکسال دیگه میای همسن جا تایپیک میزنی که ای وای بازم خیانت دیدم.
شوهرت یک ادم زبون باز هرزه س و اتفاق مطمئن باش رابطه ج نسی هم داشته.
شما دوستش داری البته این اسمش وابستگی زیاده ولی جرات قطع وابستگی رو نداری.
میای به بقیه میگی میخای جدا شی و مصممی اما از ته دلت دنبال یک بهونه حتی کوچکترین بهانه برای برگشتنی.
توجیه میکنی که درس دارم.دلم نمیاد از خونه ای که با بدبختی ساختمش دل بکنم.من از صفر با این شروع کردم الان چرا بزارم برم. چرا الان که وضعش خوبه دو دستی تقدیمش کنم بقیه.یا اینکه اگه بره من ممکنه شوهر نکنم و اون بره با یکی از اینها ازدواج کنه و خوشبخت شه.و حرفا و فکرایی از این قبیل
در حقیقت ارامش و شان و غرورت رو گداشتی کنار و فقط به مادیات و خاطراتی که طبیعتا داشتی فکر میکنی.
داری معامله ی بدی میکنی میخای غرور شخصیت جوانی عزتت رو زیر پا بزاری فقط چون یه زندگی از صفر ساحتی اونم با یه ادم هرزه که به تعهدش و مهمترین وطیفش پایبند نبوده،
ببین برو بهترین روانشناس و روانپزشک دارو بگیر ارامش بیاد سراغت.برو باشگاه دنبال ورزشهای هیجانی که هیجاناتتو تخلیه کنه برو موسیقی روحتو اروم کنه درس بخون تا هدف داشته باشی.جوونیت و غرورت و شانت خیلی با ارزشه تا له نشدی با یه بچه تو تختخواب نگرفتیش برو و زندگیتو قشنگ بساز