سه ساله ازدواج کردم.از وقتی ازدواج کردم فقط و فقط قسط وام دادیم. کار شوهرم جوری بود که نمیشد زیاد بیرون رفت .حقوقشم جوری بود که فقط تا حدی برای زندگی روزمره کافی بود یعنی نه مسافرتی نه چیزی...
بعد سه سال تازه یه کار دولتی پیدا کرده که ساعت ۷صبح میره و ۸ونیم شب میاد خونه
یعنی تا این لحظه هیچ لذتی نبردم از زندگیم
خونه ی پدرشوهرم سه طبقه هست ما و برادرشوهرم و مادرشوهرم زندگی میکنیم
الان مدتیه که پدرشوهرم فوت شده کار برادرشوهرمم جوریه که ۵روز شهر دیگست ۳ روز خونست
همه ی مسئوولیت ها افتاده گردن شوهرم
امروز عصر با مادرشوهرم رفتن بیرون زنگ زده میگه تو هم میای از اونور مادرشوهرم میگه نه نیاد
بعد سه ساعت اومده خونه میگه حاضرشو ببرمتون پارک ،،منم گفتم نمیام ،،مگه من عروسک شب خیمه بازیتونم که شما برام تصمیم میگیرین برم بیرون یا نرم،،کلی سر اون دعوا کردیم رفت خونه ی مادرشوهرم
یکم بعد اومده میگه تو هم بیا خونه ی مامانم
آخه من چه گناهی کردم منم دلم میخواد آرامش داشته باشم و برای خودم زندگی کنم و تو کل هفته که یه روز شوهرم خونست باهاش خوش بگذرونم
روزای دیگه فقط شام میخوره و بی خبر از من و بچش سرشو میذاره زمین میخوابه
میخوام ببینم بیخودی بهانه میگیرم واقعا یا منم حق دارم؟