هفته پیش مامانش زنگ زد خواستگاری....
۱ ساله باهمیم...
دو روز پیش بهم گفت همه پشتِ سرت میگن دخترِ بی اخلاق و دعوایی هستی (حالا هیچکی منو نمیشناسه)
بهم میگفت توضیح بده اینا زنگ خطره و نباید ریسک کنیم سر زندگیمون و این حرفاااا...
بعد که دید من ناراحت شدم حرفشو عوض کرد و گفت نه من طرف توام و به همه گفتم اینطوری نیستی !
قرار بود تو همین روزا مامان من زنگ بزنه دعوتشون کنه
گفتم با این موضوعاتی که پیش اومده صلاح نیست بیان و جدی بشه فعلا
چون احساس کردم هم خودش هم مادرش شاید دودل هستن
چون مادرش اینارو انتقال داده و گفته حواستو جمع کن
۲ ماه پیش هم گفت یکی به مامانم گفته این دختر فلانه و اینا ، اما اون موقع فقط گفت برای من مهم نیست حرف بقیه و خودم میشناسمت
اما اینبار میگفت توضیح بده ریسکه و زنگ خطره و اینا
منم بااین وجود نمیتونستم اجازه خواستگاری بدم بهش گفتم من چیزایی که ازت شنیدم رو به مامان و خواهرم انتقال میدم تصمیم با خودشونه ، گفت اگه فکر میکنی لازمه انتقال بده
چون خونوادش منتظر بودن زشت بود زنگ نزنیم ، اگه هم زنگ میزدیم و میگفتیم نیاید بازهم زشت بود
خواهرامون باهم دوستن ، من به خواهرم جریان رو گفتم که اونم بره انتقال بده به خواهرِ ایشون و بگه به این دلیل بهتره عقب بندازیم
خب این دهن بینی پسر رو نمیرسونه ؟
به من پیام داده من که گفتم حرف بقیه رو قبول ندارم ، چون چندبار بهم بی احترامی کردی اینا واسم زنگ خطر شده و اینا
گفت متاسفم واسه خودت و تصمیماتِ شتابزده ت
گفت خواهرم قراره به خواهرت زنگ بزنه نتیجه رو اطلاع بده
منم میرم میگم بهم بی احترامی کردی و این حرفااا که بدونن من دهن بین نیستم
من کارِ اشتباهی کردم بچه ها؟ مقصر کیه؟
منم پشت سرشون حرفای خییییلی بدی شنیدم اما به روش نیاوردم و نگفتم بهش ، تا اولین باری که اون گفت از زبون مادرش،اونجا منم گفتم چیزایی ک شنیدم رو و فقط هدفم این بود که همه دشمن دارن و پشت سرشون حرف هست...
اما هیچوقت نگفتم بیا راجب چیزایی که مردم میگن بهم توضیح بده و اینا ...
حالم خیلی بده
نمیخوام طرف منو بگیرین ها ، فقط به عنوان یک شخص سوم نظرتون رو بگید
اشتباه کردم؟