امروز چهار راه ولیعصر بودم ...
با پسرم رفتم توی دانشگاهمون ... دانشکده مو نشونش دادم ... قلبم تند تند میزد ...
من همون دختر شاداب و باهوش و موفقی ام که کل استادای دانشکده به آینده شغلی و تحصیلی م امیدوار بودن و حالا فقط در حال بچه داری ام ...
بابت داشتن پسرم خدارو شاکرم ....
ولی ...
درسم
کارم ...
اینا چی میشن ...
ای خدا کی همدرد منه ...