بدبختیم از اول بود
۱۴ سالم بود یه زن دیگه اومد مخ بابام و زد
زنه شوهر داشت
از شوهرش جدا شد خودش و انداخت به بابام
زنه معتاد بود بابام رو هم معتاد کرد
خیلی از دست بابام عذاب کشیدیم
مامانم و همش کتک میزد دستش ک سرش و شکست
بدبین و شکاک بود به من به مامانم
از مامانم میدزدید خرج زنش میکرد
حتی طلاهای مامانم و دزدید برو فروخت واسه زنش خونه خرید
تنها شانسمون این بود که خونه مون یه اسم مادرم بود وگرنه همون می فروخت ما رو میزاشت تو خیابونا