خواب ديدم باهمين تيپ ك ميرم بيرون دارم ي جايي راه ميرم ديدم ي خانومي ي جا نشسته داره خيلي گريه ميكنه رفتم اعتنا نكردم بعد صداي گريش بيشترشد برگشتم گفتم چي شده بعد اسممو صدا كرد گفت تو قلب پاكه دخترپاكي هستي اما موهات نامحرم ميبينه قلب ما درد ميگيره نميدونم ولي تا از خواب بيدارشدم همش اسم حضرت زينب داره تو فكرم ميچرخه حسم ميگه اون خانومي ك توخواي ديدم حضرت زينب بوده
الان كلي گريه كرده تصميم گرفتم چادري شم
بنظرتون چطور تو خانواده اشنايان جواب بدم كه وقتي پرسيدن يهو چي شد از اون تيپ چادري شدي