شوهرم اخلاقای خوبی داره از خوب بودن زیادش دعوامون میشه فک کن 😭😭
ما تو یه شهر دیگه زندگی میکنیم من از تاریخ ۵ بهش میگم بریم شهرمون پیش دکترم نمیریم کسی رو ببینیم فقط دکترم میگف وقت ندارم تا یک روز قبل عید دوست کثافطش بهش زنگ زده فامیلامون ماشین بهم نمیدن چون داره دوماد میشه به ماشین نیاز داره خو احمق یعنی زنگ میزنه به ما که چی یعنی خداییش هیچکی تو فامیلاشون نیس که ماشین بده دستش از دوستش خوشم نمیاد هزاربار گفتم ولش کن نرو باهاش حداقل با من درموردش حرف نزن میگه باشه ولی بازم هیچی
من اینقد گفتم عزیزم بریم شهرمون گف نه نمیشه همکارام همشون رفتن شهرشون دیگه من نمیتونم برم درو ببندم
ولی همینکه اون زنگ زد که ماشین میخام زنگ زد به همکاراش[همکاراش رفتن شهرشون چون فامیلشون فوت کرده] بعد به محض اینکه اون گف بیا گف صبر کن با همکارم بگم بهش گف اونم گف برو گفتم نمیام این همه من بهت گفتم...
گفتم لباسام خیسه تو لباسشویی بزار بشورمش برو پودر بخر دیگع میریم گف نه بریم که به شب نخوریم همشم دروغ چون اون همجا شب میره تو جاده ولی االان میگف به شب نخوریم چون میخواس ماشینو بده بهش
گفتم نه منو هل داد افتادم دستم کبودشده به کتک زده میگه این که کتک نبود بخدا خستم خوردم کرد منم لباسامو جم کردم سوار ماشین شدم با گریه و سرم داد میکشید رسیدیم شهرمون بهش گفتم یگو نه ماشین خودم میخام یه روزه باهم بگردیم بعد از سه ماه رفتم شهرمون گف دخالت نکن
گفتم حداقل فکر منو نداری فک خودت باش تو فقط روز عید اینجایی فردا صبح زود که امروز بشه تو باید بری ساعت ۴ که صبح در مغازه رو بازکنه دیگه ماشینتو باید هعیی زنگ بزنی بهش گف نه خودش میاره همینجور که خودش برده خودشم میاره اینقد حرصم میگیره دیگه دعواش کردم هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم
زنگ زده به مامانم میگه برو ببینم چی میگه[خودشم موتور برداش رف بیرون]😭😭😭
شبش گف بریم عروسی گفتم باشه بعدش ماشین نداشت منو و مامانش برسونه عروسی داداشش گف بامن بیاین گفتم نه باید خودش منو برسونه بعد منت داداششو میکشه که ماشین بده بعم اونم گف نیم ساعت دیگه برگردونش نمیتونم زیاد بدم دستت خودم لازمش دارم بزور بهش داد و تو ماشین بهش گفتم دیدی اینقد ساده ای ماشینتو دستی دستی میدی بهش بعد منت این اونو میکشی
بعد منو رسوند اماده شم گف من برم ماشینو ببرم داداشم میگه بیار گفتم دیدی حالا منو با چی میرسونی دعوا کردم گفتم نمیام نه خودت باشی نه دوستت
بخاطر بقیه باهام دعوا میکنه من حرص بخورم بمیرم خودمو به گل بگیرم میگه نه خو میگه میخام باید بهش بدم باید برم بگن پول میگه چشم حالا خودشم پول نداره ولی میکنه میده بهش
بعد رفته واسه پذیراییشون همون شیرینی و برنج و هرچی تو عروسی میدن به اسم فامیل شوهرم برداشته گفتم چرا اینجوری کرده؟؟؟
ما ۸ماهه ازدواج کردیم خودش هنوز پول شیرینی و برنج و کوفت و زهرمارشو نداده دقیقا اونجاها که این رفته اون دوستشم رفته برداشته گفته به اسم شوهرم
میگم نکن کارت اشتباهه میگه نه بدبخت کسی نیس بهش قرض بده اخه باباش سابقش خرابه تو قرض واسه همین
بعد دیشبم نرف عروسی زنگ زده به مامانم بیایین خونمون باز حق دخالت بهشون داده خودش کم کتکم زد و هرحرفی میزنه که به خانوادمم گفته کل حرفارو گف فک کن میگه غذا واسم درس نمیکنه لباسامو خودم میشورم و هرچیز دیگه ای منو خورد کرده جلو خانوادم بخدا زشته خوردشدم ابروم رف هرچی بود و نبود گف هرچی میگفتم دروغه یا خودش اول شروع کرده باور نمیکردن😭😭 خورد شدم تیکه تیکه شدم
مامانم به مادربزرگمم زنگ زده گفته بهش خدایاااا چقد من بدبختم حقیر و خوردشدم خستم
مگه من از تو چی میخاستم چقد شبا اصرار میکردم زجه میزدم بهت این جواب زجه زدنام بود خداااا
همینکه خوردشم
حالا گفته بشین خونتون من برم یماه یا دوهفته دیگه میام دنبالت نشستم تو خونه بابام و مامانم توسری هیی توسری فقط باید خورد شدنامو تموم شدنامو ببینم و زجه بزنم شبا
خداااا خستم دیگه تاحالا بابام دس روم بلند نکرده ولی امروز ازبس بهش گفته بود بجا اینکه بگه نه تقصیر اونه بدتر توسری میزنه کتک و خوردشدنامم خدااا خستم
بخدا نیاین یچیزی الکی بگین خودم به اندازه کافی خستم دیروز قرصامو همش خوردم که بمیرم ولی هیچی فقط قند خونم افتاد که اونم به دادم رسیدن خدا این چه زندگیه ۸ماهه دیگه خستم😭😭😭