طرف رفته یک خانه بزرگ خریده نو,ساز
همه رفتند دیدنش کادو هم بردند
بعد مریض شده به همه گفته چشم خوردم, اومدیم خانه جدید مردم پشت سر هم اومدند دیدنم چشم زدند من را,
این توهمات چیه آخه
هر کسی هم رفته خانه شان بهش گفته اینجا را دوست ندارم
دلم برای خانه کوچک قبلی تنگ شده
گفتم دوست نداری برگرد همانجا
میگه برای آینده بچه ها اومدیم
این حجم از توهم و دروغ از کجا میاد