2737
2734
صرفا داره يسري اتفاقات رو بصورت داستان كنار هم قرار ميده پست دومش ببينيد ، با يكي هر روز ميرفته كاف ...

خب شاید داره خلاصه میکنه🤔🤔🤔🤔

خدایا شکرت برا نعمت بزرگی که دادی...حتی فکرشم نمیکردم

بعد از یه سال برگشت و من دلم باهاش صاف نمیشد،اصلا نمیتونستم قبول کنم خودش رو،ازدواج باهاش رو،هر وقت با مامان و بابام حرف میزدن که بگم نمیخوامش میگفتن نمیتونی پیش ما برگردی،خیلی شرایط بدی بود.سینا هم نمیدونم چی بهش گذشته بود که اصلا حالش خوب نبود،انگار اون افسرده تر از من،به زور با دوستامون میرفتیم مسافرت و مهمونی و وانمود میکردیم همه چی خوبه ولی همه چی بد بود،خیلی بد


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

صرفا داره يسري اتفاقات رو بصورت داستان كنار هم قرار ميده پست دومش ببينيد ، با يكي هر روز ميرفته كاف ...

ارتباط ها بدون دليل كمرنگ نميشن؟   

انصافا بدبين هستي وگرنه غيرمنطقي نيست اصلا

اگر انسان دو رویی هستید حداقل یک روی زیبا داشته باشید......
صرفا داره يسري اتفاقات رو بصورت داستان كنار هم قرار ميده پست دومش ببينيد ، با يكي هر روز ميرفته كاف ...

راستي ميدوني معني اسم پروفايلت چيه؟

اگر انسان دو رویی هستید حداقل یک روی زیبا داشته باشید......
2731
خب شاید داره خلاصه میکنه🤔🤔🤔🤔

كسي كه تو خونه كتك ميخورده و مياد با يه پسري دوس ميشه كه هر روز با هم قهوه ميخورن و وقت ميگذرونن نبايد به هاين راحتي حذف شه، تو اينجور مواقع دلبستگي شديد پيش مياد كه براحتي قابل حذف نيست، هيچ توضيحي هم نداد

2738

من تو دانشگاه خیلی دوست داشتم سینا هم یکی بود مثل بقیه واسم زیاد فرقی نداشت.چون میدونستم زندگی خودم خیلی بده میدونستم نه میتونم دوستش داشته باشم نه میشه رابطه ای جدی بشه

بالاخره خودشو جمع و جور کرد و یه کاری دست و پا کرد،منم که درگیر درس و کار خودم،اخلاقش زیاد خوب نبود ولی خوبیش این بود هرچی محدودیت و بدبختی تو خونه مامان بابام بود با سینا دیگه نبود.چند وقت بعد یه سری احضاریه براش اومد سر مسائلی که قبلا تو دانشگاه داشت و چند شب رفت بازداشت،همه میگفتن جدی نیست ولی من انقدر بدبختی کشیده بودم و حال روحیم بد بود از دست دادنش حتی چند شب برام مرگ بود.روزای خیلی بدی بود و شاید اونجا که یه کم دلم باهاش نرم شد و بعد که برگشت با هم ازدواج کردیم و یه کم وسیله برای خونه گرفتیم و زندگیمون رو شروع کردیم.زندگیمون ساده بود سینا یه کار معمولی داشت منم درگیر پایان نامه ولی حداقل سعی میکردیم با هم بسازیم.

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687