2737
2734
عنوان

داستان زندگی من از کودکی تا ازدواج.بیایین دوستای گلم😍

| مشاهده متن کامل بحث + 394649 بازدید | 2029 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
2740

پارت بیست و هفتم


روزهای دیگه معمولی گذشت و ترم جدید رو همسرم خودش برام ثبت نام کرد.دفترچه خدمتش اومده بود و ۱ اسفند اعزام میشد.انقدر دلم گرفته بود کار اون روزامون همش گریه و غصه بود که چطوری دوری همو تحمل کنیم اخه خیلی عاشق همیم.از شرکتی که کار میکرد اومد بیرون و رسما بیکار شد.بعدشم رفت خدمت و فقط جمعه ها خونه بود.دو ماه اموزشی اصلا نمیدیدمش و این برای من مساوی با مرگ تدریجی بود.اون سال عید همش دعوت بودیم اینور اونور و خیلی خوش میگذشت مخصوصا که ۷ روز اول عید مرخصی بود و همش با هم بودیم.کلی هم عیدی جمع کرده بودیم.اولین تولدشو که کنارش بودم دونفره گرفتیم.قرار بود ۱۰ روز بره و هیچ تماسی نمیتونستیم داشته باشیم.اون روز بابا مامانم خونه نبودن بهش زنگ زدم گفتم بیا اتفاق بدی افتاده.به هول ولا انداختمش که زود بیاد.تا برسه رفتم کیک خریدم و ۱۰۰ تا شمع روشن کردم.دم غروب بود.حسابی به خودم رسیدم و اهنگ ملایم گذاشتم میخواستم اولین تولدش که دو نفره بودیم خیلی ماندگار بشه.زنگ زد که ببینه حالم خوبه یا نه گفت ۱۰ دیقه دیگه میرسم.تندتند شمعارو روشن کردم.اخرین دونه مساوی بود با زنگ زدنش ایفونو زدم در باز شد.اسانسور که وایستاد با هول پرید بیرون اما تا منو و شمعای روشن که از جلوی در تا توی خونه بودنو دید لبخند زد و سفت بغلم کرد.اون روز خیلی خوش گذشت بهمون.دوتایی شیطونی کردیم رقصیدیم خندیدیم شبشم رفتیم بیرون شام مهمونم کرد.۱۰ روز اخر اموزشیشو بردنشون جایی که کلا ازش خبر نداشتم.پدرم بعد ازدواج حتی پول خورد و خوراکمو ازم میگرفت و به همین خاطر من خودم خرید میکردم.یکی از کشوهای فریزر مامانم گوشت و مرغای من بود که پخت و پزشم با خودم بود.یعنی تو یه خونه بودیم اما غذا و خرجمون جدا بود.یه روز از دانشگاه اومدم برا خودم غدا درست کنم دیدم مرغ و گوشتام نیست.از مامانم پرسیدم گفت مهمون داشتم ازش استفاده کردم.گفتم خودتون که دارین خبرم داری شوهرم سربازه دستم خالیه چرا مراعات نمیکنی.یهو با پشت دست زد تو دهنم و گفت همینم که جای خواب بهت دادم و یکی از کشوهای فریزرمم اشغال کردی از سرت زیادیه پرو نشو.اصلا گمشو از خونه من برو بیرون و شاید باورتون نشه منو از خونه پرت کرد بیرون.روم نمیشد برم خونه مادرشوهرم و بگم از خونه پرتم کردن بیرون.یه راست رفتم خونه مادربزرگم.خالم که مطلقه اس و اونجا زندگی میکرد حال بدمو که دید منو برد گردش و تفریح.منم موبایلم سایلنت بود.وقتی برگشتیم دیدم مادرشوهرم۴۰بار زنگ زده.بهش زنگ زدم تا گوشیو برداشت گفت هیج معلومه کجایی با کی هستی مامانت زنگ زد گفت دعوا کردی از خونه زدی بیرون.گفته مغزش تاب داره ندزدنش شاید نیاد اونجا.خالم که اینارو شنید موبایلو ازم گرفت و باهاش صحبت کرد که من ظهر خونه مادربزرگ بودم و بعدشم با اون بودم تا الان.

آهای زندگی تو یه دل خوش به من بدهکاری😔😔💔💔 باردار نیستم،به یاد روزایی که باردار بودم و بچم نموند تیکر زدم دلم تنگ میشه واسه اون روزام😔😢

من نمیدونم چرا اینقدر طول میکشه کپی کنه

میترسم برم بخابم فردا ترکیده باشه

واسه مردی بمیر که برات😇                              عابربانکشو دربیاره بچپونه تو کیفت😄💳 😎       تب کنه که چی بشه😏😏 برات نون و آب میشه😲😲   یه کم واقع بین باش😜😜

من جای تو بودم یه آزمایش دی ان ای میدادم عزیزم...

رفتار پدر مادرت اصلا طبیعی نیست...

فقط خدا میدونه من امشب چه قددددددر حرص خوردم😢

آدم فقط پیش خدا تنها نیست........❤  خدای تو عذاب میکند ، خدای من می‌بخشد! خدای تو غضبناک است ، خدای من مهربان است ! خدای تو شعله ی آتش را زیاد میکند ، خدای من در های بهشت را باز میکند! تو با کوچکترین گناهی از درگاه خدایت رانده می‌‌شوی ، من با بزرگترین گناهم در آغوش خدایم جا می‌گیرم !تو مسلمانی، من هم مسلمانم ! خدای تو در مسجد است ، در سجاده است ، در جانماز است ، خدای من اما همین جا ست! کنارم نشسته ، نوازشم می‌کند ، با من چای مینوشد ، کتاب میخواند ، به دیگران لبخند میزند ، برایشان دست دوستی تکان می‌دهد! تو از خدایت میترسی ، من به خدایم عشق می‌ورزم!😊❤ لا اله الّا انت سبحانک انّی کنت من الظّالمین 💔 

پارت بیست و هشتم


با خالم رفتیم منو رسوند خونه ی مادرشوهرم که دیگه حرفی باقی نمونه.اون اتفاق شروع قهر من و خانوادم بود.ما حدود ۴ ماه یعنی تا تیر ماه با هم قهر بودیم.من و خواهر کوچولوم خیلی به هم وابسته بودیم و تو اون دوره ی قهر که نمیتونستم ببینمش غم و غصه دوریش داشت میکشت منو.پدرمم بجای اینکه آبرو داری کنه لباسامو پس فرستاد و البته تبلتمو که جا مونده بود و شوهرم خریده بود تا با اون درس بخونم و جزوه هامو دانلود کنم شکونده بودن و داغون بود‌.یه سری از لباسامم که تو عقد خریده بودن برام مامانم ورداشته بود برای خودش و پس نفرستاده بود.چهارماه به بدترین شکل گذشت و من از شدت غصه بیمار شده بودم.تیرماه عروسی دوستم بود همسرم با وجود اینکه سرکار نمیرفت اما گفت برات پول میریزم برو ارایشگاه.خاله ی مطلقه ی من با پول مهریه و پس اندازه اش یه خونه نقلی تو شهر مامانم اینا اجاره کرده بود.عروسی هم اون شهر بود.چون با خانوادم قهر بودم یک شب قبل رفتم خونه خالم تا فردا از اونجا برم ارایشگاه.روز عروسی قرار بود ساعت ۱۰ پولو برام بریزه.هرچی منتظر شدم خبری نشد.زنگ زدم شوهرم برداشت و با لحن سردی گفت ندارم بریزم.منم با عصبانیت گفتم چرا یهو عوض میشی چرا میزنی زیر حرفات چرا اذیتم میکنی چرا ابرومو پیش دوستام میبری.اینارو با گریه و تقریبا صدای بلند گفتم که یهو صدای مادرشوهرمو شنیدم که گفت بگو صداشو بیاره پایین گمشه بیاد خونه با اون خانواده دزد و دیو ثش تا من زنگ بزنم باباش بیاد تکلیفشو روشن کنم.و شبانه پدرشوهرم اومد دنبالم با توپ پر.اون موقع از شانسم واسه امتحان یدونه از این ضبط کننده های صدا نصب کرده بودم و صدای مادرشوهرم ضبط شده بود‌.تا خواست حرف بزنه صدای ضبط شده ی مادرشوهرمو گذاشتم و گفتم ببین همش بخاطر زنته بخاطر دخالتاشه بحاطر توهیناشه درسته خانوادم بد کردن اما دلم میشکنه توهین میکنه منم از همون خانواده ام. من نتونستم امشب برم عروسی.ببین چیا بهم میگه.چیزایی که مقصر نبودم توش.پدرشوهرم با شنیدن صدا ساکت شد و کفت فعلا بریم خونه.گفتم به خانومت بگو بره تو اتاق وگرنه ببینمش ساکت نمیمونم.اونم زنگ زد و من وقتی رفتم تو اتاق شوهرم تو اتاق خوابیده بود.بالشت و پتوشو کشیدم و پرتش کردم بیرون از اتاق.از پدرشوهرم شنیدم ‌که مادرشوهرم زنگ زده بابام بیاد تا صبح گریه کردم و منتظر بودم ببینم بابام‌بعد از ۴ ماه منو ببینه چی میشه.

آهای زندگی تو یه دل خوش به من بدهکاری😔😔💔💔 باردار نیستم،به یاد روزایی که باردار بودم و بچم نموند تیکر زدم دلم تنگ میشه واسه اون روزام😔😢
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز