2733
2739
عنوان

داستان زندگی من از کودکی تا ازدواج.بیایین دوستای گلم😍

| مشاهده متن کامل بحث + 394718 بازدید | 2029 پست
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



پارت بیست و نهم


روز بعدش پدرم صبح ساعت یازده اومد.قرار بود بعد ۴ ماه ببینمش اونم با این وضعیتی که مادرشوهرم درست کرده بود.تا پدرم بیاد از اتاق بیرون نیومدم.پدرم که اومد پدرشوهرم اومد منو صدا زد رفتم تو و فقط سلام کردم.انگار فقط یه لحظه حس کردم دلتنگیو تو چشمای بابام دیدم اما بعدش اخم کرد و سرشو انداخت پایین.بابام گفت خب اقا حامد (پدرشوهرم) چیشده که خانومتون مارو فراخونده.‌مادرشوهرم با این حرف با اخم غلیظ و خیلی حرصی اومد تو چایی بریزه.بابام گفت خب نیلوفر خانوم چیشده.گفت دستتون درد نکنه واسه دختری که تربیت کردین.شما مارو گول زدین و حفظ ظاهر کردین.شما دزدین و پولای عقدو برداشتین الانم دخترتون فکر کرده ما رو گنج نشستیم نمیفهمه پسرم سربازه هی ازش توقعات داره.بابام که از لحن مادرشوهرم عصبی شده بود از جاش بلند شد گفت منو اوردید تکلیف این دخترو روشن کنم باشه روشن میکنم اما خوبه ادم حرمت مهمون تو خونشو نگه داره.مادرشوهرمم صداشو انداخت پس کله اش و داد زد اره پسر من سیب دندون زده شده شما حرومش کردین.دخترتون لیاقت مارو نداشت.همون بهتر تکلیفا روشن بشه.من به شوهرم که عین ماست نگاه میکرد و هیچی نمیگفت گفتم لطفا با مامانت بگو دهنشو ببنده وگرنه بدجور جوابشو میدم.وقتی دیدم سکوت کرده و مادرشم داد میزنه لباسامو برداشتم و دنبال بابام راه افتادم.شوهرم یه آن انکار که تازه به خودش اومده باشه که واقعا من دارم میرم دوید و گفت کجا میری مهتاب.مامان دهنتو ببند لطفا ساکت شو.و خلاصه پدرش کلی عذرخواهی کرد و به مادرشوهرم گفت برو تو اتاق و دیگه حق نداری تا من نگفتم بیرون بیای.اونم در حال فحش دادن رفت تو اتاق.پدرشوهرم برای ما نیمرو شکست و سعی کرد عذر خواهی کنه.شوهرمم منو برد تو اتاق و بغلم کرد و کلی گریه و عذر خواهی.خیلی دوستم داشت و داره و من درک میکردم‌گاهی واقعا بین من و خانوادش میموند و همشم مقصر خانواده ی من بودن.بهش گفتم عروسی دوستم نذاشتی برم منم عروسی دوستت که یه ماهه دیگه اس نمیام و اونم قبول کرد.بابام به ظاهر اروم شده بود اما من میدونستم خیلی از حرفهای مادرشوهرم دلگیر شده بود و غرورش شکسته بود‌.اون روز ما اشتی کردیم و همراه پدرم برگشتم خونه.درسته جایی تو خونهدپدرم نداشتم اما احساس میکردم از قفس ازاد شدم.خونه مادرشوهرم درست عین قفس شده بود برام.

آهای زندگی تو یه دل خوش به من بدهکاری😔😔💔💔 باردار نیستم،به یاد روزایی که باردار بودم و بچم نموند تیکر زدم دلم تنگ میشه واسه اون روزام😔😢
2728

چقدر دیگه مونده اسی

واسه مردی بمیر که برات😇                              عابربانکشو دربیاره بچپونه تو کیفت😄💳 😎       تب کنه که چی بشه😏😏 برات نون و آب میشه😲😲   یه کم واقع بین باش😜😜
2740

پارت سی ام


به محض ورودم به خونه انقد دلتنگ خواهرم بودم که یه ربع تو بغل هم گریه کردیم و بوسیدمش و بوییدمش.بابام اما خیلی ناراحت و تو هم بود.شب وقتی همه خوابیدن منو صدا کرد تو اتاق و گفت بابا اینا اینطور که دارن پیش میرن پدرتو توی زندگی در میارن.مادرش از اوناس که دهنش چاک و بند نداره و حرمت سرش نمیشه.از ادمیم که حرمت سرش نمیشه باید ترسید.بیا و طلاقتو بگیر.یا چه میدونم زهر چشم بگیر ازشون.رو حرفای پدرم فکر کردم و میخواستم اقدام کنم برای طلاق یا همون زهر چشم گرفتن.حرفاش خیلی روم تاثیر گذاشته بود.هم من و هم ارش تو اون شرایط گاهی نمیدونستیم چی خوبه چی بده.گاهی گم میکردیم همو اما عشق به هم میرسوندمون و بارها زندگی ای که به مو رسیده بود رو نذاشت پاره بشه.به پدرم گفتم میخوام طلاق بگیرم و رفتیم دادخواستو نوشتیم از شانس اون روز سیستمشون قطع بود و نمیشد دادخواستو وارد سیستم کرد و ثبت نشد.شب که برگشتیم با خودم فکر کردم کارم اشتباهه و پشیمون شدم.به پدرم که گفتم عصبی شد و گفت تو باید طلاق بگیری والسلام.موبایلمم ازم گرفت و انداختم تو اتاق و درو قفل کرد و ازم به زور امضا و اثر انگشت گرفت برای ادامه ی رویه ی طلاق.سه روز بود از همه جا بی خبر بودم.شوهرم اومد دم در خونه درو باز نکردن براش.از پنجره اتاقم که به کوچه دید داشت دیدمش و یه کم باهاش حرف زدم و گفتم چیشده.تا اینکه مامانم اومد تو اتاق بی هیچ حرفی ظرف غذا رو گذاشت جلومو و رفت اما یادش رفت درو قفل کنه.از فرصت استفاده کردم یه شال و یه مانتو و کیفمو برداشتم(شلوارمو یادم رفت عوض کنم یه شلوار‌گل گلی پام بود😥😐) بدون اینکه کسی منو ببینه فرار کردم و سوار تاکسی شدم و رفتم خونه پدرشوهرم.به همسرم گفتم به زور میخواستن طلاقم بدن.بازم قهر کردم با خانوادم و این دفعه دو ماه به درازا کشید.

آهای زندگی تو یه دل خوش به من بدهکاری😔😔💔💔 باردار نیستم،به یاد روزایی که باردار بودم و بچم نموند تیکر زدم دلم تنگ میشه واسه اون روزام😔😢
اگه خوندی تا اخر صب واسه منم تعریف میکنی؟؟؟

اگه زود بذاره اره

واسه مردی بمیر که برات😇                              عابربانکشو دربیاره بچپونه تو کیفت😄💳 😎       تب کنه که چی بشه😏😏 برات نون و آب میشه😲😲   یه کم واقع بین باش😜😜
اه چقد شلوغ میکنیدااااا برید بخوابید دیگ فردا دوباره بیایید...من دارم میخونم ...والله

دیر اومدی نخاه زود برو

واسه مردی بمیر که برات😇                              عابربانکشو دربیاره بچپونه تو کیفت😄💳 😎       تب کنه که چی بشه😏😏 برات نون و آب میشه😲😲   یه کم واقع بین باش😜😜

وای خدا 

مخم داره سوت میکشه از دست بابات😠

آدم فقط پیش خدا تنها نیست........❤  خدای تو عذاب میکند ، خدای من می‌بخشد! خدای تو غضبناک است ، خدای من مهربان است ! خدای تو شعله ی آتش را زیاد میکند ، خدای من در های بهشت را باز میکند! تو با کوچکترین گناهی از درگاه خدایت رانده می‌‌شوی ، من با بزرگترین گناهم در آغوش خدایم جا می‌گیرم !تو مسلمانی، من هم مسلمانم ! خدای تو در مسجد است ، در سجاده است ، در جانماز است ، خدای من اما همین جا ست! کنارم نشسته ، نوازشم می‌کند ، با من چای مینوشد ، کتاب میخواند ، به دیگران لبخند میزند ، برایشان دست دوستی تکان می‌دهد! تو از خدایت میترسی ، من به خدایم عشق می‌ورزم!😊❤ لا اله الّا انت سبحانک انّی کنت من الظّالمین 💔 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687