2737
2734
عنوان

داستان زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 17721 بازدید | 90 پست


مگر دست من بود

نمیومدم دعوا درست میشد

عادت بدی هم که داشت و داره خیلی علاقه به جلب توجه جنس مخالف داره

سرتون رو در نیارم

تا پارسال که پدرم اینا خونشون آوردن کرمانشاه

شوهرم به بهانه مختلف خونه زندگیمون رو به زور برگردونم طبقه بالای مامانش

واضحه چرا برگشت

چون دیگه مثل سابق من رو نمی‌تونست ببره شهر مامانش فوقش هفته ای یکروز میومدم

قبلاً خونه بابام بود میاوردم میموندم

اما الان دیگه کارش راحت نبود نمی‌تونست راحت ما رو بذاره و بره پی کاراش

بماند چقدر دعوا کردیم و آخرش برنده شد و اومدیم

ولی همین باعث شد کند کاراش بیرون بیفته

اینم بگم در طول این چهار سال گاهی می‌گفت جدا بشیم من توی لجنم بچه هم بهت میدم اما مهریه نخواه که نمیدم

قبول نمیکردم

خلاصه از روزی که اومدیم خونه مامانش دعوا ها چند برابر شد

دیگه هر روز که میزد بیرون دیر میومد پاپیچ میشدم نمی‌تونست مثل سابق به کاراش برسه

مثلاً یکبار ظهر به بهانه مراسم ختم مادربزرگ دوستش رفت تا هشت شب برنگشت یکبار دیگه با همین بهانه رفت اما با لباس راحتی رفته بود و برای اینکه گندش درنیاد از در مامانش اینا اومد بالا دیدم لباسای داداشش پوشیده فکر کرده خرم نمیفهمم

یا یکبار رفته بود با زنیکه دعواش شده بود همزمان پایین باهاش تماس گرفته بود قطع نشده بود صدای جیغ زنه اومده پایین پرسید کی بوده گفت تصادف کردم زنه راننده دعوام کرده

بماند که حتی خطی روی ماشین ما نبود اونشب

این یکسال هر روز دعوا داشتیم بهانه می‌گرفت ایراد ازم می‌گرفت در هر حال سعی بر مقصر نشون دادنم داشت

دو سه بار قهر رفتم خونه بابام و هر بار بابام و اطرافیان برم میگردوندند

اما هر بار شوهرم وقیحتر میشد

دروغای بزرگتر

فحاشی

داد بیداد

ایراد

بهانه

کسی می‌گفت چ مشکلی دارید می‌گفت زنم نه بچه داری می‌کنه نه غذا میپزه نه خونه داری

خدا می‌دونه هرچی از آشپزی و خونه داری و بچه داریم بگم کم گفتم

نمی‌دونم بی انصاف چرا اینجور میکرد

بر خودم لعنت می‌فرستادم اگر بار اول که با دختره گرفتمش آبروش رو می‌بردم اینجور سرم نمیومد

پیش یک دکتر مشاور که رفتم می‌گفت من که هرچی نگات میکنم شبیه اون خانوما نیستی که کارای خونه و بچه و اینا انجام نمیدن اتفاقا برعکس کامل مشخصه چقدر زحمت می‌کشی برا زندگیت

ولی خدا رو شکر کن نتونسته انگ دیگه بهت بچسبونه

پیج خوشمزه من @angel__dessert

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘


مشخص بود شوهرم جایی توی لجن به قول خودش گیر کرده ولی میخواست راحت از زندگیش برم و ضرر نکنه

بهمن ماه بود

یک شب توی خواب و بیداری بودم شوهرم طبق معمول سرش توی گوشیش

دیدم گوشیم زنگ خورد

تا نگاش کردم شماره زنه بود

یهو از دستم قاپیدش و گفت کاری نداشته باش

مظلوم و بی دفاع بی خیال خوابیدم

یعنی چاره ای نداشتم

خیلی زورگو بود شوهرم و به حق و حقوقم اعتنا نداشت

روز بعد که از خرید برگشتیم پسرم بغلم خواب بود پیاده شدم شوهرم موقع پیاده کردن وسیله ها دیدم گوشیمو از کیفم آروم درآورد گذاشت جیبش

هیچی نگفتم میدونستم باز اون زنیکه لیلاس

حتما تهدید کرده که زنگ میزنه بمن و حالا شوهرم گوشیم رو برد

ما رو گذاشت خونه و رفت

بیخیال خریداری رو جمع کردم مرغا رو بسته کردم گذاشتم فریزر شام حاضر کردم

شب شد نیومد

شام خوردیم

ساعت ده و نیم شب بود هر لحظه امید داشتم خبر مرگش رو بیارن

دیگه کم کم حس کردم باید برم پایین به مادرش بگم زنگ بزنه ببینه کجاس

که دیدم برگشت

با قیافه طلبکارانه گفت ببین من تا خرخره تو لجنم

هر جور فکر کنی با لیلا بودم تا آخرش باهاش رفتم

گفت و گفت

از کثیف بازیاش از همه چی

گوش میدادم نه ناراحت شدم نه از حال رفتم چون مطمعن بودم این کارا رو کرده تازگی نداشت برام

آنقدر توی این چهار سال مورد مشکوک دیده بودم که عادی بود برام

گفت که دیگه نمیخام باهاش ادامه بدم تمام شد همه چی تو اگه میخوای زندگی کنی بمون اگرنه برو ولی بی مهریه و حق و حقوق

کمی بعد  زنیکه زنگ زد به گوشیم

گفت شوهرتون جمع کن گفت چقدر بدبختی که با اینکه می‌دونی چکاری باز پاش موندی گفت چرا نمیدیش  حفاظت اطلاعات

گفت همش دنبالمه من یک تار موی شوهرم به این آشغال نمیدم فقط اگه نمیدمش دست پلیس میترسم شوهرم بفهمه و بکشتش خون دامنگیرش بشه

گفت روزی که زنگ زدم گفتم شوهرت  با لیدا رفته خارج شهر دنبالش برو چرا نرفتی

شوهرم گفت لیدا نبود فرنگیس بود

گفتم فرنگیس چه خریه گفت دوست لیلا بوده آخه لیلا باهام کات کرده بود فرنگیس رو بردم خارج شهر که به لیلا بگه برگرده

گفتم لیلا از پیامکات مشخص بوده تو هم کرم ریختی آشغال کم پیامای زشت تو رو ندیدم رو گوشی شوهرم

هر چی این ماجرا رو هم میزدیم گندش بیشتر در میومد

شوهرم می‌گفت لیلا فکر میکنه با کس دیگه هم هستم بخاطر این زور بهش داره

من که چهار سال گذشت کردم اونشبم موندم اما دیدم نه تنها شوهرم آدم نشد که هنوز بهانه و فحاشیاش سر جاش بود

پیج خوشمزه من @angel__dessert


سعیده می‌گفت شوهرت دوست داره با زنای سن بالا باشه راستم می‌گفت

هم سعیده هم لیلا ازش بزرگتر بودن

یکی دو مورد مشکوک دیگه هم دیدم اونام چهل به بالا بودن

گفتم که ماجرا این چهار سال زیاد داشتیم من تا جایی که مغزم بکشه می‌نویسم

شوهرم چند وقت بود پنهانی روی گوشیم ضبط صدا گذاشته بود و مکالمات من رو ضبط میکرد بیشعوری تا چ حد

اصلا بیرون نمیبردمون اینم بگم سر یک سری مساعل هم با خانوادم لج افتاده بود

فقط شده بودم کلفت خونش میپختم میشستم خانه داری بچه داری

رابطشم سرد شده بود

حتی یکبار گفت بیا دیگه رابطه نداشته باشیم

اصلا این مدت که اومدیم خونه بالای مامانش گندتر شده بود زندگیم

گفتم که چهار بار قهر کردم هر بار بابام می‌بردم خونه هنوز به خانوادم از زن بازی‌اش نگفته بودم و فکر میکردن سر چیزای الکیه

شوهرم هر بار گستاختر میشد انگار دنبال بهانه بود عمدا دعوا راه مینداخت

رفتارش صدو هشتاد درجه عوض شده بود

هنوز تماس و پیام مشکوک داشت گوشیش ده تا رمز داشت کماکان

مشخص بود روابطش هنوز ادامه داره

تا دعوای آخر که اسفند ماه بود

سر هیچ و پوچ بهانه گرفت چون توی تماسای ضبط شدم شنیده بود مامانم گفته بمن که به خودت برس لاغر شدی

همونو کرد بهانه‌

شب سر یک چیز الکی منفجر شد

سر شب دعوامون شد گوشیمو شکست فحاشی کرد داد زد دست روم بلند کرد جلو بچه ام و مامانش

اینم بگم این مدت سر هر چیزی زنگ میزد بابام که بیا دختر تو ببر مثلا یکبار چون شام ساده گذاشته بودم

اونشبم رنگ زد بابام با داد و هوار که بیا ببرش وگرنه کاری میکنم تا صبح خودشو بکشه

حالا مادر شوهرم زنگ زد بابام و قضیه رو خوابوند

روز بعد از فشار روحی افتادم بیمارستان

یک ده روز بدون گوشی بودم ته خونه

پیج خوشمزه من @angel__dessert
2728


طفلک خانوادم زنگ میزدن مادرشوهر و گوشی رو میآورد برام

خودشم که دو روز خونه بود یک شب و روز پادگان

حس بدی داشتم من از خانواده ای نبودم که اینجوری باهام رفتار بشه تک دختر بودم نازپرورده ولی مستقل

هیچوقت اینقدر تحقیر نشده بودم

فک کن چهار سال روی گنداش سرپوش گذاشتم بخشیدمش این شد جوابم

چرا همچین کاری باهام میکرد

خودش چندبار اون چهار سال گفت توی لجنم برو اما من نمی‌رفتم

انگار میخواست عاصی بشم برم اما من نمی فهمیدم

نمیخاستم باور کنم مردی که عاشقم بود اینطور شده باور نمی‌کردم اهل این کارا با شه حس میکردم دروغه

به قول مشاور آنقدر بخشیده بودمش که دیگه نمی‌ترسید و هرکاری میخواست میکرد

اما من باور نمی‌کردم فکر میکردم دروغه این چیزا یا سعی داشتم به خودم بقبولانم که عادیه و همه چیز رو به راهه من زیادی حساسم

پیج خوشمزه من @angel__dessert


اون ده روز که گوشی نداشتم ما رو که بیرون مثلاً شهربازی میبرد خودش گم و گور میشد بعد من موقع پایان تایم میومدم بیرون از کسی گوشی می‌گرفتم که بیا دنبالمون

خیلی حس تحقیر میکردم نه فقط بخاطر گوشی بخاطر تمام رفتارش

منی که همیشه همه چیم مرتب و با نظم و برنامه بود به دروغ سعی در خراب کردنم داشت مثلا می‌گفت تو کی سر وقت غذات حاضر بوده هر وقت دعوامون میشد می‌گفت پیش همه که زنم نه غذا میپزنه نه چاییم سروقته همش میخابه

بخدا دروغ می‌گفت

بخدا حقم نبود این حرفاش

خیلی نیرنگ بهم میزد مثلا یکبار سری قبل که مهریه و نفقه اجراگذاشتم اونم شکایت تمکین کرد

بعد که برگشتم سر زندگیم منو برد پرونده نفقه و مهریه رو مختومه کردم حتی ماشین رو که بنامم بود ازم پس گرفت منم قبول کردم

اما خودش شکایت تمکینش رو پس نگرفته بود و به دروغ می‌گفت بستمش

و از طریق ثبت ثنای گوشیم شماره بنام رو عوض کرده بود که ابلاغ برام نیاد و یکبار بعد قهر که خونه بابام بودم شک کردم رفتم درستش کردم دیدم بله ابلاغیه ها اومده و من ندیدم و تا دادخواست ازدواج مجدد ش هم پیش رفته

یعنی سه ماه که خونش بودم رفته بود که زنم برنمیگرده و هر چی ابلاغ شده برا شمارم نیومده

اینم رفته درخواست ازدواج مجدد کرده و دقیقه نود فهمیدم و نذاشتم عملی بشه

ببینید چقدر حقه بازه

پیج خوشمزه من @angel__dessert


خلاصه دعوای آخر که بدون گوشی شدم حدود ده روز بعد دعوا قرار بود بره تهران شب قبلش اومدم باهاش حرف زدم گفتم بخدا پسرمون گناه داره بیا دیگه زندگیمون درست کنیم بخاطر بچه و گفتم و گفتم جواب داد من کار ندارم اگر میخوای زندگی کنی نه دیگه گوشی دست میگیری نه درس و سرکار میری من بعدم فقط مادر بچه می تو خونه

دیگه رسما منو کلفت خونه میخواست

هیچی نگفتم

بار اولش نبود توهین میکرد

قبلاً باز توی جمع جلو مامانش هزار توهین و فحاشی کرده بود

تو جمع خانواده خودم برادراش

منی که سه سال اول زندگیم باهام مثل ملکه رفتار میکرد همه از حسادت داشتن منفجر میشدن که اینقدر هوامو داره همه آرزوی زندگیموداشتن

اما از سال چهارم کم کم خراب شد و این یکسال دیگه به اوج رسید

فحش ناسزا به خودم خانوادم خیانت پشت خیانت

دروغ نیرنگ همه چی

نمی‌دونم چرا ادامه میدادم چرا خودمو گول میزدم

پیج خوشمزه من @angel__dessert
2740


همش میگفتم درست میشه

نشد بدتر شد

شوهرم رفت تهران ما رو هم گذاشت خونه بابام

رسیدم خونه بابام بغض کرده بودم مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده باشه

همه چی رو به خانوادم گفتم تمام این چهار سال رو ...

دیگه قصد نداشتم برگردم و بیشتر حقارت و بدبختی بکشم

خانوادم هم پشتم بودن

یعنی بابام گفت اگر جریان رومیدونستیم و از کاراش خبر داشتم خیلی وقت پیش کار رو تمام میکردم

وکیل گرفتم مهرم اجرا گذاشتم نفقه و بقیه کارا

اونم شکایت تمکین زد که اجرا شد و ناشزه شدم

تصمیم برا طلاق نود و نه درصده

پیغام پسغام می‌فرستن قبول نکردم

پیج خوشمزه من @angel__dessert

ای جانم.چقدر بی همه چیزن بعضی از این آدما

فقط 39 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
دخترم ۱۲خرداد 1400 اومد بغلم❤۲بار سقط زیر 8هفته داشتم که علتشون معلوم نشد❤بعد 2سال نتیجه گرفتم❤ ایندفعه با کمک دکتر مهربونم تونستم بفهمم مادر شدن یعنی چی ❤خیلی سختی کشیدم خیلی حرفا شنیدم ولی اونا منو قوی تر کرد❤


برا پسرم هشت فروردین به زور بردش و نگهش داشت دو روز

پسرم به شدت بمن وابستس

چون دو روز تعطیل بود نتونستم بیارمش و بعد دو روز با حکم جلب پسش گرفتم

از اون روز به بعد حاضر نیس باباش رو ببینه خیلی روش تاثیر داشته اون دو روز که منو ندیده اظطراب گرفته

حاضر نیس باباشو ببینه

دو سه بار اومد دیدنش نرفت

باباشم فهمیده که نمیتونه باوجود بچه ازم سواستفاده کنه و برنمی‌گردم دیگه به زورم نمیبرتش چون دید چقدر روش تاثیر داشته و ازش متنفر شده

فعلا تا هفت سال پیش کنه برا بعدشم توکل بر خدا

حرفام زیاد بود خلاصه نوشتم

ممنون میشم راهنماییم کنید

پیج خوشمزه من @angel__dessert
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز