از مهمونی برگشتیم ساعت یک بود خودش بچه رو خابوند چون رابطه می خاست کم کم داشت نوازشم میکرد که گوشیش زنگ خورد خواهرش بود میگفت با بابا دعوام شده بیا.اینم حاضرشد منو ول کرد رفت .بعدِ نیم ساعت برگشت اومد گفت ببخشید منم گفتم منو ب خونوادت فروختی(مادرش نا مادریه و سه تا دختر دارن و فقط شوهر من از زن اولیه است ....).بعدش همش گفت بیا بغلم منم نرفتم گفتم برو همونایی رو بغل کن که بخاطرشون از من گذشتی .حدوداً ۴۵ دیقه داشت منت کشی میکرد ک بیا بغلم اشتی ولی من نرفتم چون دلمو شکونده بود
بنظرتون کارم درست بوده که نرفتم بغلش یا نه؟؟
تورو خدا تاپیکمو نترکونین چون حرفای دلمو فقط اینجا میتونم بزنم....