من چند باری موقع مهمونی همسرم باهام همکاری نکرد
منم یه سری که دوستاشو گفته بود مثه خودش نشستم کنارش😊
گفتم فوقش مجبور میشم از بیرون بگیرم
یه سری کارا رو زیر پوستی روز قبلش کرده بودم گفتم بذار یکم اونم کمک کنه دیگه نشستم، گفتم هر وقت حال داشتی بگو پاشیم باهم کارا رو کنیم.
انقد طولش داد ساعت 6تازه شام گذاشتیم ماه رمضون اون قلیه ماهی
اونم گفت وای نمیرسیم به سفره افطاری انداختن بگو خانم اون دوستم بیاد کمک
انقد استرس کشید که قشنگ بعدش خودش پشیمون شد
قشنگ فهمید اگر من کار نکنم همه کاراش میمونه و منم گفتم کمک نکنی نمیکنم دیگه.