خیلی عصبانیم تا رسید گفت بمن تو من تو فشار گذاشتی گفتی خونرو تعمیر کنیم میتونستیم بشینیم توش تحمل کنیم تو گفتی ماشینم بفروشم خونه بخرم تو فلان تو بهمان مادرشوهرمم پشتش در اومد حتی گفتم نباید شبا دیر بیاد مادرشوهرم گفت ولش کن شاید کاز داره بعد گفت اون بده تو هم بدی منم گفتم هر کی بگه من بدم بدی از خودشه خلاصه انگار فقط دلش میخاس بمن این حرف بزنه چکار کنم این کار دیگه تا عمر داره انجام نده چکار کنم تنبیهش کنم که مشکلات بینمون همه جا نگه دلم میخاد درس خوبی بهش بدم
من دیشب خیلی ازمادر شوهرم عصبانی شدم و میخواستم هرچی لایقشه بهش بگم ولی خودمو کنترل کردم وهیچی نگفتم ...
دقیقا مال منم چون عمل باز قلب انجام داده میترسم هیچی نمیگم ولی همیشه نیش میزنه ...من بخدا خدارو درنظرمیگیرم بعضی وقتا میگم عیب نداره جای مادرنداشتم قبولش کنم ولی میرم نزدیکتر میبینم همه ش با منظور خاصی حرف میزنه ...یکی اینه چون دختراش خیلی چادریه خفنن وجاریم ...پیش شویم همه ش میگه عروس فلانی مثلا این اخلاقش بده ولی زود میگه چادریه ولی خوبه ها ... و خیلی موارد دیگرررر ... شویم خیلی خوب بود اول زندگیم اونقد دخالت کردن خواهراش ومادرش یه کم. سرد شدیم خدا لعنتشون کنه ... بچه هام کوچیکن زیاد نمیرم خونه شون ولی شویم مگه میتونه یه هفته نشده اونجاست خوبه پنجاه سالشه اینقد وابسته ست جوونتربود چی میشد مامانی مامانیییی
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
ای داد چه زمونه ای شده من اوایل شوهرم همش خانوادم خانوادم میکرد ولی الان یه دقیقه بی من نمیتونه زندگی کنه بارها باهاش حرف زدم همش بهش میگفتم اگر خدای نکرده یه روز اتفاقی برات بیفته درنگ نمیکنم مثلا اگر فلج بشی میبرم تحویل خانوادت میدم ببینی چقدر میخوانت اول و اخرش منم که برات میمونم خوارت مال شوهراشونن هیچکار برات نمیکنن خودشم به مرور به حرفام رسید الان خیلی قبولم داره منم البته مثل شماها اذیتش نمیکنم همیشه بهش میگم اگه سمتت نیومدم یه وقتی برای اینه که توانشو نداشتم خسته بودم ناراحت نشه ما اهرم فشار نداریم کار درستی نیست فکر میکنم
یعنی خاک برسرم هردفعه خونهمادرشوهر رفتنی به خودم میگم باهاشون نجوش دشمنتن ...ولی بعضی وقتا چنان غل غل میجوشم برمیگردم خونه م تا صبح به خودم نهیب میزنمو نمیبخشم خودمو
منم کاش به حرف دوستم گوش نداده بودم ولی الان راهی برام نمونده باید صبر کنم تا اون بیاد سمتم
عزیزم گذشت اون دوره که جاتو جداکنی برات موس موس کنه الان مردا فرق کردن همه که متعهد نیستن میرن دنبال یکی دیگه اگر خدای نکرده خیانت کنن تقصیر زناست که خودشونو دریغ کردن
عزیزان کلا هیچ اختلافتونو پیش مادرشوور نگین چون خوشحال میشن البته خودمم باید تمرین کنم ...مادرشوهرمنکه انگارهوومه چون پسرش دیرازدواج کرده خیلی وابسته ن البته چون خرجیشونو میداده برا همین