من بچه بودم
با مامانم رفته بودیم خیاطی
خانوم خیاط تعریف کرد که یکی از دوستای خیاطش بچه اش میاد یکی از پارچه های گرون مشتری ها رو قیچی میکنه و باهاش بازی میکنه...اونم با قاشق پشت دست بچه رو داغ میکنه...بعد عفونت میکنه دست دختره و اینا داروی گیاهی و اینا میذارن و اینقدررر دیر میبرنش دکتر که اخر دستش از مچ قطع میشه
منم بچه بودم شروع کردم به گریه برای دختره... اصلا اولین بار بود که میفهمیدم یه مادر میتونه بد باشه