امروز من خونه تنها بودم مایه مجتمع زندگی میکنیم که همه مارو میشناسن ولی ما هیشکیو نمیشناسیم چون هیچوقت تو جلسه ها شرکت نمیکنیم😁 خلاصه یه خانوم اومد دم در احوال پرسی و از این جور حرفا گفت من مجتمع روبروییتونم خانم فلانی گفتم متاسفانه نمیشناسم گفت من میشناسم خلاصه یکم حرف زد تعارف کردم بیاد داخل ولی قبول نکرد گفت برای گفتن یه حرف اومده گفتم جانم بفرمایید گفت قرض از مزاحمت پسر من شما رو دیده دلباختتون شده 😂خیلی دوستتون داره همیشه از بالکن نگاهتون میکنه تااومدم تو مغزم حلاجی کنم و فوش بدم که یعنی چی یه پسر ۵ ساله از پشتش در اومد😂سلام کرد اول فکر نمیکردم منظورش اون باشه بعد که دیدم گفت بفرمایید بردیا خان اینم خانومی که عاشقش شده بودی واییییی اینقدر دلم ضعف رفت براش😂چقدم شیرین بود یکم باهاش حرف زدم گفت خاله هرروز بیا بالکنتون من نگاهت کنم😅گفتم چشم😎وای خیلی باحال بود شوهرم میگه رقیب کوچولو نداشتیم که پیدا کردیم 😐😄