سلام به همه دوستای عزیزم ...امروز به محض اینکه چشمامونو باز کردیم اولین کادو رو از خدا گرفتیم..خدای عزیزم ممنونم که دوباره بهمون اطمینان کردی و یه روز دیگه رو بهمون هدیه دادی..شکرت..
امروز تولد راشین جونم هست که خیلی دوسش دارم و امیدوارم سالیان سال هروقت لبخند دنبال جایی برای نشستن میگرده لبهای قشنگت همون نزدیکی باشه و به همه ارزوهای قشنگت از نزدیک سلام کنی...تولدت مبارک ناوک عزیزم♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡
امروز تولد راشین جونم هست که خیلی دوسش دارم و امیدوارم سالیان سال هروقت لبخند دنبال جایی برای نشستن میگرده لبهای قشنگت همون نزدیکی باشه و به همه ارزوهای قشنگت از نزدیک سلام کنی...تولدت مبارک ناوک عزیزم♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡♡.♡
سلام دوستای عزیزتر از جانم امیدوارم همتون عیدیتونو از خدای مهربون گرفته باشید
راشین عزیزم تولدت مبارک و از خدای مهربون بهترینهارا برایت خواستارم
بوق عزیز داشتیم ؟پس ما جی ما هم دلمون میخواد داستان زندگیتو بدونیم
راشین عزیزم تولدت مبارک و از خدای مهربون بهترینهارا برایت خواستارم
بوق عزیز داشتیم ؟پس ما جی ما هم دلمون میخواد داستان زندگیتو بدونیم
راستش دوستان من دیروز عیدیمو از طریق قانون جذب گرفتم
3 ماهی میشد که عقب انداخته بودم و فقط از طریق امپول باز میشدم و همه بهم میگفتند که اشتباه نکن برو این امپول رو بزن ولی من میگفتم نه به خطر ریسکش نمی ارزه و تو دلم میگفتم می خوام فقط از طریق جملات تاکیدی و قانون جذب موفق بشم و دیروز به شکر خدا قانون جذب جوابمو داد اینم گفته باشم که سریهای قبل فقط از طریق امپول باز میشدم
خدایاااااااااااااااااااااااا خییییییییییییییییییییلی دوسسسسسسسسسسسسسسسست دارممممممممم
3 ماهی میشد که عقب انداخته بودم و فقط از طریق امپول باز میشدم و همه بهم میگفتند که اشتباه نکن برو این امپول رو بزن ولی من میگفتم نه به خطر ریسکش نمی ارزه و تو دلم میگفتم می خوام فقط از طریق جملات تاکیدی و قانون جذب موفق بشم و دیروز به شکر خدا قانون جذب جوابمو داد اینم گفته باشم که سریهای قبل فقط از طریق امپول باز میشدم
خدایاااااااااااااااااااااااا خییییییییییییییییییییلی دوسسسسسسسسسسسسسسسست دارممممممممم
چرا امروز این قدر کم کار شدید?
همه بی انرژی شدید?
Iممنون مهربان
بچه ها امروز قانون جذب ماشین ما رو روشن کرد!!
ماجرا از این قراره که دو سه روزه ماشین شوهرم صبح ها بد روشن میشه و وقت نکرده ببره تعمیرگاه و هر دفعه با هل دادن چند نفر روشن شده. امروز صبح زود میخواست بره ولی صبح جمعه پرنده پر نمیزد! بهش گفتم میخوای کمکت کنم؟ گفت تو که زوری نداری تازه هوا هم سرده و باید مسیر بیشتری هل بدی (شوهر من از اون دسته ادماست که خودش میگه از بچگی بهش میگفتن آیه یاس! نمیدونم شاید هم انقدر براش تکرار کردن که همین جوری شده. الان مدتیه دارم روی از بین بردن افکار منفیش کار میکنم).
گفتم مطمئن باش با یه تکان روشن میشه!! گفت فکر نمیکنم. گفتم مثبت فکر کن و فقط همین جمله توی ذهنت باشه! خودمم بلافاصله همین صحنه رو تو ذهنم تجسم کردم.شاید باورتون نشه ولی ماشینی که با کمک دو سه نفر توی روزایی که هوا گرمتر بود و با طی یه مسیر طولانی روشن میشد، امروز با یه تکان کوچک سریع روشن شد!!!!
ماجرا از این قراره که دو سه روزه ماشین شوهرم صبح ها بد روشن میشه و وقت نکرده ببره تعمیرگاه و هر دفعه با هل دادن چند نفر روشن شده. امروز صبح زود میخواست بره ولی صبح جمعه پرنده پر نمیزد! بهش گفتم میخوای کمکت کنم؟ گفت تو که زوری نداری تازه هوا هم سرده و باید مسیر بیشتری هل بدی (شوهر من از اون دسته ادماست که خودش میگه از بچگی بهش میگفتن آیه یاس! نمیدونم شاید هم انقدر براش تکرار کردن که همین جوری شده. الان مدتیه دارم روی از بین بردن افکار منفیش کار میکنم).
گفتم مطمئن باش با یه تکان روشن میشه!! گفت فکر نمیکنم. گفتم مثبت فکر کن و فقط همین جمله توی ذهنت باشه! خودمم بلافاصله همین صحنه رو تو ذهنم تجسم کردم.شاید باورتون نشه ولی ماشینی که با کمک دو سه نفر توی روزایی که هوا گرمتر بود و با طی یه مسیر طولانی روشن میشد، امروز با یه تکان کوچک سریع روشن شد!!!!
Salam
Bacheha man be yeki az hajathat residam. Ye chizi dar hade mojezeie. Az hametoon mamnoonam.
Bacheha man be yeki az hajathat residam. Ye chizi dar hade mojezeie. Az hametoon mamnoonam.
وقتی یک نان میخورید ضمیر باطن شما انرا تبدیل به نسج عضله استخوان و خون میکند..ضمیر باطن شما هرگز نمیخوابد و استراحت نمیکند همیشه سرکارش حضور دارد کافیست قبل از خواب با او تماس بگیرید و از او بخواهید فلان کارا برایتان انجام دهد خواهید دید که قوای درونی شما ازاد شده و منجر به انجام دادن ان کار میشود
با ضمیر ناخوداگاهتان با یک اعتقاد راسخ و لحن امرانه سخن بگوییدو هیچ گاه در مقابل ضمیر باطن کوتاه نیایید در این صوزت است که او از شما اطاعت میکند..
چنانچه خوداگاهانه این موضوع را مورد تایید قرار دهید که ضمیر باطنی که این ارزو رادرمن بوجود اورده اکنون به وسیله من انرا به مرحله عمل در میاورد،اصل زندگی بطور اتوماتیک از طریق شما بجریان خواهد افتاد و این موضوع به کلیه منازعات درونی شما پایان خواهد داد.
شعور خوداگاهتان را با توقع به میل بهترین نتایج مشغول نگه داریدتا ضمیر باطن شما هم تفکراتی راکه به ان عادت دارید ،منعکس کند
همیشه به پایان رسیدن کار بطور خوب و مناسب امیدوار باشین،ضمیرباطن هم انچه را فکر و احساس میکنید قبول کرده و عملی خواهد کرد...
(قدرت فکر ژوزف مورفی)
با ضمیر ناخوداگاهتان با یک اعتقاد راسخ و لحن امرانه سخن بگوییدو هیچ گاه در مقابل ضمیر باطن کوتاه نیایید در این صوزت است که او از شما اطاعت میکند..
چنانچه خوداگاهانه این موضوع را مورد تایید قرار دهید که ضمیر باطنی که این ارزو رادرمن بوجود اورده اکنون به وسیله من انرا به مرحله عمل در میاورد،اصل زندگی بطور اتوماتیک از طریق شما بجریان خواهد افتاد و این موضوع به کلیه منازعات درونی شما پایان خواهد داد.
شعور خوداگاهتان را با توقع به میل بهترین نتایج مشغول نگه داریدتا ضمیر باطن شما هم تفکراتی راکه به ان عادت دارید ،منعکس کند
همیشه به پایان رسیدن کار بطور خوب و مناسب امیدوار باشین،ضمیرباطن هم انچه را فکر و احساس میکنید قبول کرده و عملی خواهد کرد...
(قدرت فکر ژوزف مورفی)
یه خاطره(ببخشید اگه خیلی با اب و تاب تعریف میکنم چون میخوام اخرش یه مطلبیو بگم)
من یه دوستی داشتم از 9 سالگی با هم دوست بودیم...این دختره دیوونه یادمه از 12 سالگی شروع کرد به مزخرف گفتن..همش میگفت من تو سن 16 سالگی فصل زمستان قراره بمیرم!!!! اصلا پاشو کرده بود تو یه کفش که من زمستون 16 سالگیم میمیرم ..میگفت یه حسی به من اینو میگه من مطمعا هستم تو فصل سرما من میمیرم تا حالا همچین حسی نداشتم..تا حالا به هیچ چیز انقدر مطمعا نبودم...خلاصه ما کلی دستش مینداختیم مسخرش میکردیم...دیگه دورانه دبیرستان از هم جدا شدیم و حدودا 7 سال ازش خبر نداشتم ...وقتی پیداش کردم برگشتم بهش گفتم چی شد میبینم که الان 19 سالته و زنده ایی ..قرار بود بیمری ..اونم خندید گفت اره قرار بود بیمرم ولی نمیدونم چرا نمردم ولی من قرار بود بمیرم....یه مدت بعد که دوباره با هم صمیمی شدیم باهام دردو دل کرد و بلخره یه حرفیو بهم زد...بهم گفت که اره من معتاد شدم اونم به شیشه و کلا خسته شدم دیگه نمیخوام مواد بزنم تو کمک کن و از این حرفا..منم هم شوکه شده بودم هم ناراحت طبق معمول فضولیم گل کرد که اره از کی معتاد شدی کی اینکارو کرده...گفت سوم دبیرستان(در 16 سالگی) بودم معتاد شدم فلانی معتادم کرد ...یه لحظه من یاد حرفش افتادم که وقتی بچه بود میگف من 16 سالگی اونم تو فصل سرما میمیرم..ازش پرسیدم یادته دقیقا کی بود....گفت دقیقا نه ولی یادمه بعد از امتحانای ترم اول(دی ماه) بود....من این داستان طولانیو گفتم چون میخواستم بگم مرگ تنها چیزیه که دست خداس و زمانشو خدا میدونه کی هست و تنها چیزی که نمیشه جلوشو گرفت مرگه...ولی دوست من انقدر گفت من 16 سالگی میمیرم من 16 سالگی میمرم که کائنات و جهان هستی تمام تلاششونو کردن که دوستم مثلا به خواستش برسه..چون وقتی ما چیزی از کائنات و هستی میخوایم ..جهان تمام تلاششو میکنه که ما به خواستمون برسیم .. کائنات وقتی دیدن این انقدر مشتاق به مرگ هست و مرگ دست خداس تمام تلاششو کرد (البته خودش هم مقصر بود) که به خواستش برسه...شاید دوست من در ظاهر نمرد ولی واقعا یه مرده متحرک هست و اعتیاد = مرگ ..خواستم بگم که قانون جذب انقدر قدرت داره
من یه دوستی داشتم از 9 سالگی با هم دوست بودیم...این دختره دیوونه یادمه از 12 سالگی شروع کرد به مزخرف گفتن..همش میگفت من تو سن 16 سالگی فصل زمستان قراره بمیرم!!!! اصلا پاشو کرده بود تو یه کفش که من زمستون 16 سالگیم میمیرم ..میگفت یه حسی به من اینو میگه من مطمعا هستم تو فصل سرما من میمیرم تا حالا همچین حسی نداشتم..تا حالا به هیچ چیز انقدر مطمعا نبودم...خلاصه ما کلی دستش مینداختیم مسخرش میکردیم...دیگه دورانه دبیرستان از هم جدا شدیم و حدودا 7 سال ازش خبر نداشتم ...وقتی پیداش کردم برگشتم بهش گفتم چی شد میبینم که الان 19 سالته و زنده ایی ..قرار بود بیمری ..اونم خندید گفت اره قرار بود بیمرم ولی نمیدونم چرا نمردم ولی من قرار بود بمیرم....یه مدت بعد که دوباره با هم صمیمی شدیم باهام دردو دل کرد و بلخره یه حرفیو بهم زد...بهم گفت که اره من معتاد شدم اونم به شیشه و کلا خسته شدم دیگه نمیخوام مواد بزنم تو کمک کن و از این حرفا..منم هم شوکه شده بودم هم ناراحت طبق معمول فضولیم گل کرد که اره از کی معتاد شدی کی اینکارو کرده...گفت سوم دبیرستان(در 16 سالگی) بودم معتاد شدم فلانی معتادم کرد ...یه لحظه من یاد حرفش افتادم که وقتی بچه بود میگف من 16 سالگی اونم تو فصل سرما میمیرم..ازش پرسیدم یادته دقیقا کی بود....گفت دقیقا نه ولی یادمه بعد از امتحانای ترم اول(دی ماه) بود....من این داستان طولانیو گفتم چون میخواستم بگم مرگ تنها چیزیه که دست خداس و زمانشو خدا میدونه کی هست و تنها چیزی که نمیشه جلوشو گرفت مرگه...ولی دوست من انقدر گفت من 16 سالگی میمیرم من 16 سالگی میمرم که کائنات و جهان هستی تمام تلاششونو کردن که دوستم مثلا به خواستش برسه..چون وقتی ما چیزی از کائنات و هستی میخوایم ..جهان تمام تلاششو میکنه که ما به خواستمون برسیم .. کائنات وقتی دیدن این انقدر مشتاق به مرگ هست و مرگ دست خداس تمام تلاششو کرد (البته خودش هم مقصر بود) که به خواستش برسه...شاید دوست من در ظاهر نمرد ولی واقعا یه مرده متحرک هست و اعتیاد = مرگ ..خواستم بگم که قانون جذب انقدر قدرت داره
Doostaie golam Alan baiad beram biroon. Bargashtam baratoon tarif mikonam. Faghat ye chiz begam va oonam in ke hich chiz mahal nist faghat eteghadam dashte bashin . Hame chiz dorost mishe.
Lili joon va Rita jan mamnoonam. Lili jan nim Saat pish etefagh oftad. Hanooz to shok hastam.
Khoda kheili bozorgie . Kheili karime. Ba tamame vojood azash bekhain. Gheire momkene behetoon nade.
Mersi lili joonam. . Meiam tarif mikonam. Ba font Farsi ham minevisam. Felan by
خوشبحالت رسیدی ما که بخیل نیستیم اما من که دوباره کم آوردم یعنی از تنهایی خسته شدم دارم دق می کنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
